-
منم من
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 16:59
یوهوووو من و این همه خوشبختی محاله
-
یک هفته ی دیگر...
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 22:37
اومدنی با تمام وجود... خب مسلما جاذبه های دانشگاه دیگه کم کمک داره کم رنگ میشه و اوضاع عادی... البته عادیه عادی هم که نه هنوز هر روز جاذبه ی خاص خودشو برام داره همون جاذبه ای که صبحا هنوزم با انرژی بیدارم میکنه ظهرا با کم ترین خستگی روونه ی خوابگاه به نیلو میگفتم... میگفتم بابا انگار راس میگفتن دانشگاهم یه جاییه مثه...
-
تااطلاع ثانوی!
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 17:53
اول از همه تولد بابای باحال و دوست داشتنیم مبارک و همچنین سالروز حافظه ی ایرانی... میام دوباره فعلا...
-
هفته ی سوم
جمعه 14 مهرماه سال 1391 11:27
من اومدم ... آقای ماندگاری خیلی قشنگ میگف: میگفت ما میگیم مرگ ناگهانی قلانی رو تسلیت میگم.... آخه مگه تو میدونستی موقع و وقت رفتنش کی بوده که الان میگی غیرمنتظره و ناگهانی.... اتفاقات این هفته خیلی عجیب و باورنکردنی بود خبر مرگ مریم اونم سر جلسه ی امتحان! هنوزم باورم نمیشه....هیچ کس باورش نمیشه... دختر ۱۸ساله کی فکر...
-
هفته ی دوم
جمعه 7 مهرماه سال 1391 13:18
من اومدم دوباره... چقدر خوبه که خدا گاهی وقتا حکمت کاراشو زود بهمون نشون میده... حکمت برآورده نشدن آرزومو به اون شکلی که من میخواستم....که اگه برآورده میشد هیچ وقت این احساسای خوب رو تجربه نمیکردم... هیچ وقت نمیتونستم هر روز هر روز سر کلاس اونقدر بحث کنم و حرف بزنم که تمام مجهولات ذهنم برطرف شه و نفهمم چی جوری دو ساعت...
-
اولین هفته
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 23:22
من اومدم اما... تازه فهمیدم چقدر از همه چیز عقبم تازه فهمیدم چقدر میشه خوب و آسمونی بود... بچه های اونجا از آسمون اومدن رو زمین اونقدر پاک و دوست داشتنین که دو دقیقه همنشینی باهاشون وابستت میکنه عطری که تو خوابگاه به مشامم رسید رو هیچ جای دیگه نشنیده بودم.... خدا حفظشون کنه حالا اینکه چی جوری و چرا من اومدم بین این...
-
خداحافظی
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 00:42
بلخره رسید این چن وقت خیلی قشنگ حکمت خدارو دیدم درست مثله یه کارگردان ماهر مهره های بازی رو یکی یکی گذاشت تو بهترین موقعیت ممکن به قول نیلو مینایی که هیچ وقت فکر نمیکرد جاش جایی جز بالینی تهران باشه الان داره پرواز میکنه که آرزوش جور دیگه ای محقق شده مینایی که تا اسم خوابگاه میومد میگف اه اه من که نمیتونم الان داره...
-
توصیه
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 21:13
دوستان آشنایان و اطرافیان محترم بنده! سعی کنید منو ناراحت نکنید اگرم کردید پشیمون نشید اگرم شدید به من بروز ندید و درصدد جبران برنیاید چون من اصلن نمیتونم ناراحتی و پشیمونی کسی رو ببینم اینجوری میشه قوز بالا قوز...
-
اندر مزایای ...
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 21:45
فردا برام گودبای پارتی گرفتن فوامیل! کلا آدم مهمی بودم من خبر نداشتم
-
خنده دارما
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 01:44
«هنوز هم دیر نشده. حدود ۲ یا ۳ هزار کتاب بخوانی، ۳ زبان زنده دنیا را بدانی، حدود دو سال در بیابان زندگی کنی تا فرصت تفکر و بلوغ فکری پیدا کنی، شبی ۲ ساعت بخوابی و ۲۲ ساعت باقیمانده را کار کنی. روزی ۲ صفحه کتاب بنویسی یا لااقل ترجمه کنی و تنش مدیریت کردن صدها نفر را حدود ده سال تحمل کنی، دقیقاً همینجایی قرار میگیری که...
-
برکت در زمان!!!!
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 01:41
امروز به قول مامانم روز پربرکتی بود... رفتیم یه سر شهر(!) -مامانم شاگردشو تو خیابون دید....(فک کن شاگرده 8سال پیش) باید بودین و ذوق این دوتارو میدیدین -من رفتم دیدن معلم پنچم ابتداییم.... قلبم داشت از دهنم میزد بیرون از شوق .... اونقدر پیر شده بود که نگو..اما منو میشناخت حتی شیطونیامو.... ازون دانش آموزایی بودم که تو...
-
خدااااااااااااااااااا چی بگم من آخه؟!
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 01:19
خداااااااااااااااااااااااااااااا از ته ته ته ته ته ته دلم شکرت.... وااااااااااااااای بلخره تصمیم گیری تموم شد بلخره ما دانشجو شدیم بلخره راحت شدیم.....آیا؟! و اول ازهمه ازخدا میخوام که به همه ی بچه هایی که قراره ازنو شروع کنن نیرو و توان بده تا سال بعد بدرخشن و نتایج بچه ها لیلا:حقوق تهران بارتبه 55 معصومه :الهیات...
-
آیا ما امام صادقی میشویم؟؟؟
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 14:56
الان از دانشگاه زنگیدن که دوشنبه باید ساکمو ببندم برم از سه شنبه هم کلاسا شرو میشه خب من الان تو شوکم ینی چی مثلا یکی برا من توضیح بده... فردا ساعت 8... ای بابا کجا قبول میشم ؟! بلخره دانشجوی کجا میشم؟! من امام صادق میخوام ولی کلن بودن با نبودن مساله حل نشد!! پ.ن:یه کم زودتر میزنگیدن مجبور نبودم اون فیلم مزخرف اجنبی...
-
یوهووووو
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 20:14
دست و جیغ و هورا هورااا هورااا هورااا همه با هم یک صدا هورااا هورااا هوراااا بنده سرکار خانم دکتر دارم میشم من دانشگاه امام صادق روانشناسی قبول شدم خدااااااااااااا شکرت کم سعادت و افتخاری نیست دانشگامون راستی:مداد پاکن و جامدادی نخریدم هنوز اما یه بسته ماژیک خوشگل خریدم واسه خودم ...رنگی رنگیه انقد خوشگله یه کتاب...
-
دقت
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 22:29
میشه آدم به یه جایی برسه که اصلن فکرشم نمیکرد هم از طرف خوبش هم از طرف بدش...
-
listeningام منو کشته
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 21:49
یکی به من بگه چیجوری میشه یه فیلمی که درباره ی جعلی یا اصلی بودن اثرهای هنری باستانه رو ربط داد به بیماری و کشف و اختراعات دکترا.... پ.ن:بلا استثنا همه ی کلاس بعد از دیدن فیلم نفری 5دقه درباره ی بیماری ها حرف زدیم و عکس العمل استاد بسی جالب توجه بود :wow very good excellent.... خیلیم جدی بود
-
ایییییینه!
جمعه 17 شهریورماه سال 1391 23:53
مکن دل دل ای دل! بزن دل به دریا...
-
وا بسم الله
جمعه 17 شهریورماه سال 1391 22:53
یادم رفت...
-
خطری شد!
جمعه 17 شهریورماه سال 1391 01:14
به طرز فجیعی(!)غبطه میخورم به طرز فکر آقای محمدرضا(!) ... پیشنهاد میکنم قسمت روزنوشته هاش رو دنبال کنید یکی از نوشته هاش که واقعا منو درگیر خودش کرد ... روی مبل نشسته بودم و فارغ از زمین و زمان، به دیوار روبرو نگاه میکردم. این روشی است که معمولاً اوقات فراغتم را میگذارنم. گاه سه یا چهار ساعت طول می کشد. کتابهای زیادی...
-
دلم دی میخاد...
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 02:10
چن وقته بدجور جای خالی کنج اتاقم بین شوفاژ و کمد ... پناه گرفتنم زیر پتو و کتابی که فقط جلوم باز بود رو حس میکنم... واسه چرت زدن یواشکی کنارشوفاژ ... و نگرانی از تموم نکردن مبحث امتحانی ای که کمتر از دوساعت دیگه برگزار میشه.... واسه "وقت هست"گفتنام و آخر سر هم باآیه الکرسی سرجلسه رفتن... دلم تنگ شده
-
صرفا جهت خوش آمد دلم
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 01:36
درد که میگیرد قلبم ... لبخند میزنم !!! یادگاری توست ... پ.ن:حالم خوبه ها
-
دلتنگ نیلوفران
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 19:10
مهربانی را بیاموزیم فرصت آئینه ها در پشت در مانده است روشنی را می شود در خانه مهمان کرد می شود در عصر آهن آشناتر شد سایبان از بید مجنون ، روشنی از عشق می شود جشنی فراهم کرد می شود در معنی یک گل شناور شد مهربانی را بیاموزیم موسم نیلوفران در پشت در مانده است موسم نیلوفران یعنی که باران هست یعنی یک نفر آبیست موسم...
-
روزی هزاربار
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 18:57
خدایا! نه که نفهمم نه... خوب هم میفهمم ...اینکه تا همین جایش هم به رویت نیاوردی به خاطر این بود که شامل حال این مصرع بودم فرشته ات به دو دست دعا نگه دارت هرقدرهم که خدا باشی دلیل خوبی نیست برای بی محلی کردن ها و نمکدان شکستن هایم... حیای بنده که چه عرض کنم.... رو هم خوب چیزیست گاهی وقتها خدایا تو که میتوانی! این بار...
-
بازم از وب آقای محمدرضا:)
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 23:43
با این عکس اوج میگیرم خیلی دوسش دارم
-
یه کار خوب
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 00:41
چند وقتی میشه که شبا سخنرانی های آقای ماندگاری رو گوش میدم... واقعا محشره... هم صدای دلنشینی داره هم مطالب ناب...
-
باب طبع من
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 02:08
شیطان درون من میگفت: برای رشد و پیشرفت تلاش نکن. مقاومت مردم مثل مقامت هوا میماند، تا ایستاده باشی وجود ندارد، اما هر چه سرعتت بیشتر شود، آنها هم بیشتر مقاومت میکنند و آزارت میدهند. فرشته درونم پاسخ میداد: مثل بهمن باش. راه بیفت و شتاب بگیر. آنها کنار میروند و راه را برایت باز میکنند… از وب آقای محمدرضا
-
مرسییییییییییییی
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1391 12:02
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خداشکرت رتبم شد 374
-
خداحافظ ای کتابای قدیمی...
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 18:26
اشک تو چشام جم شد و بغض کردم(آیکون نگاه امیرعلی) به خدا راس میگم آخه داشتم کتابامو میذاشتم تو ساک بدم به یه بنده خدای دیگه! دونه دونه فلسفه تاریخ ادبیات منطق ریاضی ادبیات عروض و نقد خلاصه بسه دیگه بیشتر ازین دس رو دلم نذار که خونه... خیلی سنگدل بودما آخه یه فیلم تو گوشی دارم مال چن ماه قبل کنکور همه ی کتابامو چیدم و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 تیرماه سال 1391 00:14
خب راستی آدم از زیارت میاد که اینقدر بداخلاق نمیشه! الان من مینای خوش اخلاقم! انقد خووووووووووش گذشششششششت که نگو... جاده خیلی آدمو به فکر میندازه ها من که همش خواب بودم :دی جدای چرت و پرت واقعا عجب عظمتی داره خدا...خیلی باسلیقس من که خیلی دوسش دارم البته تازگیا بیشتر تر آلزایمرم گرفتما فشار کنکور و ناکامی همین میشه...
-
بدون شرح
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 19:21
ق.ن:سینا زنگ زده میگه انقد دلم برات تنگ شده که اصلا یادم رفته بود تورو