بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

اما جهاد اکبر...

عازمیم 

عازمیم به یه جای نسبتا دور... به یه روستای بالای نقشه که دیگه هیچ جوره بهونه نداشته باشیم واسه کمک رسوندن و جهادی بودن... 

که دیگه حرفایی مثه اینجا که نمیشه و مگه آدم تو خونشم جهادی میشه معنی نداشته باشه... 

میگن اونجا که بری خیلی چیزا برات مفهوم پیدا میکنه... 

میگن درس خوندنت هدفمند میشه... 

میگن ارزش کارتو... اهمیت وظیفتو میفهمی...  

واسه همین باید با نیت و با وضو قدم برداری ...

باید از شهدا کمک بخوای... 

کاش خوب استفاده کنیم 

التماس دعا 

اجابت

اگر یه روز یادت اومد که چقدر صبحه زوده زود رو دوست داری... 

صبحه زودی که هنوز آفتاب نزده و بعد دقیقا فرداش از سحر به بعد خوابت نبرد... 

غر نزن به جون در و دیوار.... 

خدا آرزوتو برآورده کرده تا صبحی رو که دوست داری ببینی... 

به همین سادگی...

تصمیم

سسسسسسسسسسسسسخته!

باهم



http://www.tazohor.com/wp-content/uploads/2013/06/faraj.gif
التماس دعا

دعای فرج جهت ظهور آقا امام عصر ( عجّل الله تعالی فرجه )

ارزش خوندن داره

 در کفه ی ترازو گذاشت این شب ها را اما هم ترازش، هم عیارش هرچه گشت چیزی دستش را نگرفت.  ادامه مطلب ...

بزرگترین گناه...

رسیدم به اینجا که دیگه به نظرم بدجور شیطون عزمش جزمه منه 

نیس یه کم را دادم بهش پررو شده... 

ازینجا به بعد دیگه ناامیدی نیست تو دلم  

نمیشه نیست 

هرجور فکر میکنم میبینم نمیشه خدا نبخشتم!!! 

خیلی یزرگه گناهام زیاده اما...نه جلو رحمتش...نه وقتی که عزمم جزمه تغییره نه وقتی که دوسش دارم نه وقتی که جمکران رو دوست دارم نه وقتی که هنوز لایق بودن تو این رمضونم ...

خلاف اینه؟! 

خیلی التماس دعا

من میخواستم بگویم او گفت:دلم تنگ شده بود برایت

خداروشکر که با این همه امروز خودش جمکران دعوتمون کرد 

این شاید یعنی اینکه:با این که نمیفهمی و جفا میکنی اما  

دلم تنگ شده بود برایت 

 

پ.ن:دل ما هم تنگ میشود برایتان اما ...نمیفهمیم شاید

عالم بی عمل

شب قدری از بلند ترین ارتفاع سقوط کردم... 

از ارتفاع نگاه مهدی... 

التماس دعا  

این شبا یاد من هم باشید خیلی محتاجم و بدجور تو امتحانای خدا کم آوردم

...

بدجور دلم گرفته است بدجور... 

بدجور پشیمانم و سردرگم که کدام رفتار درست بود و کدام کار شایسته... 

دلم گرفته است که شب پانزدهم رمضان شب ولادت امام کریمان شبی که موسی الرضا دعوتم کرد به مشهدش 

 اینچنین شد... 

نمیدانم حتی ناراحتی ام دلیلش از کجا آب میخورد 

نمیدانم حتی  از دست خودم دلخورم یا از این رفتارها... 

هنوز هم نمیفهمم خودم محور ماجرایم یا ادعاهایم... 

نمیدانم اما خوب میدانم چنین شبی حال دلم باید طور دیگری می بود 

پ.ن:دلم از خودم بد گرفته...بد 

بغض دارم ... 

با این تفاوت که اینبار اصلا کسی به ذهنم نمیرسد که سر به زانوی شنیدنش بگذارم... 

پ.ن:در اسلام دو حرف است که جایی ندارد.
یک:
به من چه؟
دو:
به تو چه؟ 

آیت الله جوادی آملی

از عمق وجود

ادعا کردن خیلی آسونه... 

مثه منه مدعی که از تو خالیم و

خسته...

شکر عملی

خدایا ! 

چقدر از ته دل میشه گفت شکر...چقدر باید شکر کرد واسه محبتات... 

چقدر خوبه نتیجه ی کارت لبخند رضایت باشه و دعای خیر... 

خدایا لایقمون کن...