بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

یک هفته ی دیگر...

اومدنی با تمام وجود... 

خب مسلما جاذبه های دانشگاه دیگه کم کمک داره کم رنگ میشه و اوضاع عادی...  

البته عادیه عادی هم که نه 

هنوز هر روز جاذبه ی خاص خودشو برام داره 

همون جاذبه ای که صبحا هنوزم با انرژی بیدارم میکنه ظهرا با کم ترین خستگی روونه ی خوابگاه

به نیلو میگفتم... 

میگفتم بابا انگار راس میگفتن دانشگاهم یه جاییه مثه دبیرستان و ... 

خلاصه که همونجوری که تا قبل ورود بهش باور نمیکردم مسلما نیلو هم هنوز باور نمیکنه و میگه :نه خب من فرق دارم 

دقیقا جمله ای که من میگفتم! 


اما این دفعه خیلی از دانشگاه نمیخوام بنویسم ... 

میخوام از خودم بگم و چیزایی که دیگه دارم بهش ایمان پیدا میکنم! 

اینکه حتی اگه تو پرپیچ و خم ترین دوران و خوش ترین لحظاتم باشی یه چیزایی هست که محکم جای خودش هست و پاک نمیشه... 

خداکنه مامانم از این پست بویی نبره! 

چون خیلی سخت گذشت.. 

از ۵شب خوابگاه ۴شبش تا نصفه شب تو حیاط زیر نور ماه با تنهایی و دلتنگی خودم اشک ریختم...!
خیلی خیلی خیلی بد 

حس تازه ای نبود اما اینکه تو اون شرایط بود سخت شد 

اگه خونه میبودم لاقل پیش خونواده بودم و حضور اونا بود 

اما تو خوابگاه... 

با وجود فرشته بودن همه ی بچه ها هنوز انتخاب نکردم اونی رو که باید 

با همه خوب و خوشم ...دوستیم میگیم میخندیم و.. 

اما اون کسی که به درد من بخوره نیست هنوز 

البته دیر نشده وقت زیاده 

فقط میخام خبر خوش به نیلو بدم که: 

دیدی؟!هنوز هیچ کس جاتو نگرفته و نمیگیره.... 

تو این شبا تو دفتر نوشتنم حتی مفید نبود... 

نمیدونم به قول بچه های سال بالایی ۹۹درصد مشکلات خوابگاهیا مشترکه بین همه... 

البته ناگفته نماند دلگرمی و همراهی بچه های سال بالایی... 

بسه دیگه 

فقط میتونم بگم: 

همیشه خواستن توانستن نیست!

نظرات 1 + ارسال نظر
عبد کوی عشق دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ب.ظ http://yamahdi313a.blogsky.com

من برگشتم.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد