بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

توصیه

دوستان آشنایان و اطرافیان محترم بنده!

سعی کنید منو ناراحت نکنید

اگرم کردید پشیمون نشید

اگرم شدید به من بروز ندید و درصدد جبران برنیاید

چون من اصلن نمیتونم ناراحتی و پشیمونی کسی رو ببینم

اینجوری میشه قوز بالا قوز...

اندر مزایای ...

فردا برام گودبای پارتی گرفتن فوامیل!

کلا آدم مهمی بودم من خبر نداشتم

خنده دارما

«هنوز هم دیر نشده. حدود ۲ یا ۳ هزار کتاب بخوانی، ۳ زبان زنده دنیا را بدانی، حدود دو سال در بیابان زندگی کنی تا فرصت تفکر و بلوغ فکری پیدا کنی، شبی ۲ ساعت بخوابی و ۲۲ ساعت باقیمانده را کار کنی. روزی ۲ صفحه کتاب بنویسی یا لااقل ترجمه کنی و تنش مدیریت کردن صدها نفر را حدود ده سال تحمل کنی، دقیقاً همینجایی قرار میگیری که من هستم».  


مردم اینجوری سرکردن شدن اونی که من تو رویاهام واسه َآیندم میبینم

اونوقت الان غمباد گرفتم که میخام برم خوابگاه سخته دوری واسم!


پ.ن:یه قسمت از حرفای آقای محمدرضا بود تو وبش خوندم!

پ.ن:چرا دوشنبه نمیشه پس؟! 

پ.ن:خیلی ذوق دارما...حس میکنم تجربه ی خیلی جالبی خواهد بود 

پ.ن:ساکمو نبستم هنو ...چیا ضروریه؟ 

الف)عروسک!      ب)ماژیکام       ج)مجسمه آفریقاییام           د)رزقرمز خشک شده ی رو میزم

برکت در زمان!!!!

امروز به قول مامانم روز پربرکتی بود...

رفتیم یه سر شهر(!)


ادامه مطلب ...

خدااااااااااااااااااا چی بگم من آخه؟!

                          

خداااااااااااااااااااااااااااااا از ته ته ته ته ته ته دلم شکرت....

وااااااااااااااای

بلخره تصمیم گیری تموم شد

بلخره ما دانشجو شدیم

بلخره راحت شدیم.....آیا؟!

و اول ازهمه ازخدا میخوام که به همه ی بچه هایی که قراره ازنو شروع کنن نیرو و توان بده تا سال بعد بدرخشن

و نتایج بچه ها

لیلا:حقوق تهران بارتبه 55

معصومه :الهیات علامه بارتبه 4000

نیلوفر :مشاوره تربیت معلم کرج بارتبه 2400

شبنم:مهندسی مواد شریف بارتبه ی 291

هانیه :ژئومورفولوژی تهران بارتبه 1500

ومن:رسیدن به آرزوم تو یکی از بهترین دانشگاهای ممکن البته تربیت دبیر ادبیاتم قبولیدما

شاید باور نکنین ولی دعا دعا میکردم تهران و علامه و اینا قبول نشموالا

دراین حد عاشق دانشگامون شدم

نصفه شبی این همه خانوادرو خودم به شخصه زابه راه کردم(!)

و از همه بیشتر معصومه خوشحالم کرد

      مبارکه عزیزم


عکس العمل لیلا پشت تلفن خیلی باحال بود طفلی لکنت گرفته بودمیگف مینا با احساسات من بازی نکن

هانیه هم که جیغش گوشمو کرکردبعدشم خانوادتا زنگیدن تشکر کردن

میگف قربون دستت که اینقدر خوبه

عجب آدم باحالی تلقی شدم من امشب


وااااای سرم داره میترکه به خدا

اگربار گران بودیم رفتیم      اگرنامهربان بودیم رفتیم


راستی:



آیا ما امام صادقی میشویم؟؟؟

الان از دانشگاه زنگیدن که دوشنبه باید ساکمو ببندم برم

از سه شنبه هم کلاسا شرو میشه

خب من الان تو شوکم

ینی چی مثلا یکی برا من توضیح بده...


فردا ساعت 8...

ای بابا کجا قبول میشم ؟!

بلخره دانشجوی کجا میشم؟!

من امام صادق میخوام ولی

کلن بودن با نبودن مساله حل نشد!!

پ.ن:یه کم زودتر میزنگیدن مجبور نبودم اون فیلم مزخرف اجنبی زبان رو نگا کنم که بخوام برم کلاس توضیح بدم چون دیگه نیستم که برم کلاس

حالم بد شد همش مرگ و میر بود.... آخرشم سر بی گناه رفت بالا دار

البته listeningمن که یادتون نرفته ...شایدم فیلمه عقشولانه بوده

یوهووووو

دست و جیغ و هورا

هورااا هورااا هورااا

همه با هم یک صدا

هورااا هورااا هوراااا

بنده سرکارخانم دکتر دارم میشم

من دانشگاه امام صادق روانشناسی قبول شدم

خدااااااااااااا شکرت

کم سعادت و افتخاری نیست دانشگامون  

راستی:مداد پاکن و جامدادی نخریدم هنوز 

اما یه بسته ماژیک خوشگل خریدم واسه خودم ...رنگی رنگیه انقد خوشگله  

یه کتاب آشپزی هم باید بخرم ببرم خوابگاه 

واااای که چقد کار ریخته سرم مادر... 

 پ.ن:خدا!!! 

خیلی ممنون که هنوز دوستم داری

دقت

میشه آدم به یه جایی برسه که اصلن فکرشم نمیکرد

هم از طرف خوبش هم از طرف بدش...

listeningام منو کشته

یکی به من بگه 

چیجوری میشه یه فیلمی که درباره ی جعلی یا اصلی بودن اثرهای هنری باستانه رو ربط داد به بیماری و کشف و اختراعات دکترا.... 

 

پ.ن:بلا استثنا همه ی کلاس بعد از دیدن فیلم نفری 5دقه درباره ی بیماری ها حرف زدیم 

و عکس العمل استاد بسی جالب توجه بود 

:wow very good excellent.... 

خیلیم جدی بود

ایییییینه!

مکن دل دل ای دل!  

                        بزن دل به دریا...

وا بسم الله

یادم رفت...

خطری شد!

به طرز فجیعی(!)غبطه میخورم به طرز فکر آقای محمدرضا(!)...

پیشنهاد میکنم قسمت روزنوشته هاش رو دنبال کنید


یکی از نوشته هاش که واقعا منو درگیر خودش کرد ...


ادامه مطلب ...

دلم دی میخاد...

چن وقته بدجور جای خالی کنج اتاقم بین شوفاژ و کمد ...

پناه گرفتنم زیر پتو و کتابی که فقط جلوم باز بود رو حس میکنم...


واسه چرت زدن یواشکی کنارشوفاژ ... و نگرانی از تموم نکردن مبحث امتحانی ای که کمتر از دوساعت دیگه برگزار میشه....

واسه "وقت هست"گفتنام و آخر سر هم باآیه الکرسی سرجلسه رفتن...

دلم تنگ شده

صرفا جهت خوش آمد دلم

درد که میگیرد قلبم ...

لبخند میزنم !!!

یادگاری توست ...


پ.ن:حالم خوبه ها

دلتنگ نیلوفران

مهربانی را بیاموزیم
فرصت آئینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن آشناتر شد
سایبان از بید مجنون ، روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبیست
موسم نیلوفران یعنی یک نفر می آید از آنسوی دلتنگی
می شود برخاست در باران دست در دست نجیب مهربانی

روزی هزاربار

خدایا!

نه که نفهمم نه...

خوب هم میفهمم ...اینکه تا همین جایش هم  به رویت  نیاوردی به خاطر این بود که شامل حال این مصرع بودم

فرشته ات به دو دست دعا نگه دارت

هرقدرهم که خدا باشی دلیل خوبی نیست برای بی محلی کردن ها و نمکدان شکستن هایم...

حیای بنده که چه عرض کنم....

رو هم خوب چیزیست گاهی وقتها

خدایا تو که میتوانی!

این بار هم دستم را محکم بگیر....تا من گم نشوم...

اینبار اگر دستت را رها کردم ....


بازم از وب آقای محمدرضا:)

با این عکس اوج میگیرم

خیلی دوسش دارم

یه کار خوب

چند وقتی میشه که شبا سخنرانی های آقای ماندگاری رو گوش میدم...

واقعا محشره...

هم صدای دلنشینی داره هم مطالب ناب...