بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

ممنان

از علاقه ی وافر وزارت علوم نسبت به دانشجویان امام صادق نهایت تشکر را دارم... 

-استاد میان ترما لغوه دیگه؟ 

-نه! 

-خب اعلام کردن انگار  

-آها آقای وزارت علوم (!) گفته ما همچنان علاقه داریم شما در مسیر طبیعی خود پیش بروید... 

-

:|

نمونه بارز انسان خوشبخت منم که تا میشینم تو اتوبوس بیام خونه دو تا کلاس لغو شده از حالت لغویت (!)درمیان

نکنته ی مهم

تنها فرقش با کنکور اینه که اگه با کتاب باز خوابم ببره و تا لنگ ظهرم بخوابم...  

وقتی پاشدم فحش نثار خودم نمیکنم....

به قول سید:مواظب دشمن قسم خوردمون باش....

میترسی خدا زورش نرسه زندگیتو ضمانت کنه؟ 

- خب پس دیگه تردید واسه چی؟  

پ.ن:یادته گفتی امسال سال آرزوهات بوده؟! 

همینو شنید شیطون که جای شکر غم انداخت به دلت... 

پ.ن:قوله قول که شادی و نشاط قبلی برگرده سرجاش  

انشاالله  

اینم قول حافظ بعد این تصمیم: 

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است....

آقا اجازه...!

آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران

آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!

قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»

من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!

آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان

- اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
- آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!

«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دستهای نجیب تو در امان!

آقا اجازه!............................
.......................................!

باشد! صبور می شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان...

آقا اجازه! خسته ام از این همه فریب،
از های و هوی مردم این شهر نا نجیب.

آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند،
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.

آقا اجازه! باز به من طعنه می زنند
عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب.

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب!

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود،
«آدم» نمی شویم! بیا: ماجرای «سیب»!

باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب....

با اجازه کپی...

با مدعی محال است اسرار عشق گفتن

چونان که با تقلا در کیسه ی زباله

خورشید را نهفتن. . . 

*سید حسن حسینی*  

پ.ن:تا به حال اینقدر دلتنگ خونه نشده بودم 

بلخره برگشتیم....

سال 92

بعد مدت ها ....  

ینی از پارسال تا حالا من اینجا ننوشته بودما(!) 

 اتفاقات جالبی دور و برم افتاده و تجربیات خیلی خوبی کسب کردم.. هرچند یه کمی خلق و خو و رفتارم تغییر کرده اما به قول استاد جون به تثبیت هویت رسیدم انگار(!)  

جدایی از بچه های خوابگاه واسه حدود سی روز خیلی سخت تر از چیزی بود که فکرشو میکردم...!  

خدا میدونه آخر این چهار سال که هرکی میره یه شهری قراره چی بشه... 

 پارسال(!)چارشنبه سوری رو واسه اولین بار اجرا کردیم اونم تو خوابگاه... 

 خدا قسمت کرد و باز رفتیم مشهد پابوسی آقا ... 

 و بازم طبق معمول هرساله با افراد باذوق خاندان(!)سفره چیدیم اما با یه تفاوت...  

هفت سین قرآنی هم درست کردم!!!  

بلخره یه فرقی باید داشته باشه هفت سینم با پارسال...  

و بهترین دعایی که در حقم شد دعای خالم بود که: ایشالا همیشه امام صادقی بمونی... ولی این سال همون سالیه که سر سفره ی 91 آرزوشو داشتم  

همون سالی که جلو جلو برگه های سر رسیدشو ورق میزدم و میگفتم: خدااا میشه من تو این روزا خاطره بنویسم ینی؟! 

ما که همچنان در سفریم و الان با فلاکت متصل به دنیای مجازی شدیم  

عید همگی مبارک