به نام خدای تو...
سلام ای قاصدک رویا های من...
می خواهم برایت بنویسم ...از تمام لحظه های نبودنت...
از تمام لحظه های نبودنم در این دنیا...
تعجب نکن...لحظه هایی که با خیال تو خلوت میکنم در این حوالی نیستم...
کجایش را نمیدانم اما خوب میدانم که نیستم...
جدیدا هااحساساتی تر شده ام...
فقط کافیست خیالت کمی نامهربان باشد...
دلم میشکند...
تو ای قاصدک رویاهای من!
افسوس که نمیدانی در هر طلوع و غروب روزهایم برای مهربانی ات دعا میکنم...
میدانستی؟
میدانستی که این روزها دلم کمتر میگیرد....
دلیلش را حتی خودم هم نمیدانم...
اما تو ای قاصدک رویاهای من ..
ای آن که حتی نمیدانم کیستی...
خودت را مراقب باش
مراقب باش تا دزدی که دیشب حوصله ام را ربود امروز سراغت نیاید...
هرچند میدانم که می آید...
حوصله ام را برای تو میخواست، خودش گفت...
فقط مراقب باش...مهربانی ات را ندزدد...
تو همان باش که هستی...
فقط ..
نکند که من خواب باشم...
حسه نوشتنم اومد ییهو یه چی بلغوریدم
جدی نگیرید...
شاعر میگه:
چرا عاقل کند کار ی که باز آرد پشیمانی؟؟
چرا مینا زند حرفی که بعد نتونه بش عمل کنه؟!
ما بدون وب نویسی مییمیریییم!!!
حالا ...
ترسی مبهم ما را فرا میگیرد چونکه با خانوم جونمون قهر کردیم و او به خونمان تشنه است!
همین الان فرمودند ایشان از پشت تلفن این اختراع عجیب و ....
ما هم به روی مبارکمان نیاوردیم که اا
مگه ناراحن شدی؟؟؟؟
بدقوله خب
هی هرچی هیچی نمیگم هیچی نمیگه....
به خدا دیگه تحمل ندارم
این بار از خوشی
دارم میمیرم...
خداااا
شکرت
خدااااااااااااااااااا
شکرت
یکی منو بگیره دیگه طاقت ندارم
آخه مگه میشه؟؟؟؟
به ذهنم زد تا حالا اونجوری که تو سختی خدا خدا کردم تو خوشی کردم؟؟؟؟
حالا اومدم که بگم
خداااااااااااااااااااااااا جونم عاشششششقتم!!!!!
همین
ما رفتیم تا تولدمونم پیدامون نمیشه
واز اونجایی که راجه به تولدمون یه الهاماتی بهمون شده دیگه بعدش نیستیم که بیایم...
اوووووووووووووووا خیلی مونده اما اگه قرار باشه الهام درستی باشه ...
خیلی کمه!
حالا من میگم نمیام اما میاما...
نخیرم نمیام
همینه دیگه به آدم میگن دمدمی مزاج!
هه!
همین الان یادم افتاد:
جمعه کارناممو میذارم ایشالا بعد دیگه میمیرم ایشالا
۱-خیلی بده ازت سواستفاده کنن....به اسم کمک به تو اما برا پیشبرد کار خودشون
یه چی تو مایه های بیگاری فکری...
۲-خیلی جالبه معلمت دعا کنه بشی یه وکیل موفق...
درصورتی که نمیخوای...
۳-خیلی زیاد معلمه مشکوک میزنه...
خدا شفاش بده
۴-اصلا در کل ما نخوایم ازمون فیلم بگیرن... نخوایم به فکرمون باشن ...نخوایم چیزی یاد بگیریم ...نخوایم معروف شیم...نخوایم کاری که اونا میگن بکنیم....نخوایم زیاد بخوابیم....نخوایم تنبل باشیم...نخوایم گند بزنیم....نخوایم امتحانامونو درس حسابی جواب بدیم...
باید کی رو ببینیم؟؟
مهمان های محترم رفتند
احسانم رفت
انقدر قشنگه بچه تو بغلت باشه بهش نگا کنی...
من که آرامش میگیرم...
چون پاک و آرومن
بی دغدغه
خدا همشونو حفظ کنه
فقط ۱۸۰ روز دیگس...
دستام یخ کرد
فک کنم اولین باره دارم استرس میگیرم...
عقبم خیلیییییی
آقا قبول نیس...
کمک
نمیدونم چرا باز..
نه اصلا بیخیال بعضیاتون (مثه رهگذرخسته(ممل)،تلاله،علی اکبرو...)گفتید چرا حال و هوای اینجا مثه اولا نیست...
جوابش واضحه چون این مینا اون مینا نیست...
اون مینا تو اون شرایط اون جوری مینوشت
این مینا تو این شرایط اینجوری...
البته بد هم نشده
تازه الان که خیلی هم خوبتر تر شده.....
درهرحال منم بدم نمیاد از حالات قدیمم
از اون روزایی که تا دست به قلم میبردم میتونستم بنویسم...
نه از خودم و دور و برم
از خدا و معجزه هاش
معجزه هایی که اونقدر واسمون عادی شده که فکر میکنیم قانونه...
مثه...شکفتن یه گل
گریه ی بچه ....
و و و ...
خدا غریب مونده...
ما هم غریب موندیم
لعنت به این فاصله ها که توانایی ندارند ما رو به هم برسونن..
سر فاصله ها رو گرم کنیم خدا خودش آغوششو باز میکنه...
اینا خطاب به خودمه..
واسه آروم شدنم
واسه برگشتن گرما به دستام...نمیدونم از ظهر تا حالا چرا دستام مثه یخ فریزر سفید و یخه!!!!
انگار مردم...
یکی بزنه تو صورتم
من زنده ام؟؟؟
قطره های باران می خوردند به شیشه، چیک چیک چیک
داشتن با زبون خودشون به شیشه سلام می کردند،غافل از این که شیشه زبون بارون را بلد نیست
با این که سالهاست تنها همدم تنهایی های باران شیشه است، ولی خوب چه می شه کرد اون بارون است و این شیشه.
بارون می خواست یکی حرفاشو بفهمه ناراحت و دلگیر شده بود هیچ کس با اون هم صحبت نمی شد.
تصمیم گرفت تبدیل به شیشه بشه تا شاید شیشه اونو درک کنه اما بارون فقط ظاهرش شیشه ای بود،و دلش لطیف و آرام.
شیشه هم شاید مثل بارون نبود اما دلش صاف بود و آرام بدون هیچ آلایشی.
شیشه می خواست به بارون بفهمونه که دلش صاف و لطیفه مثل اون، اما نتونست راهی پیدا کنه آخه ثابت بود و بی حرکت.
بارون اما حرکت داشت و تونست یه راه حل پیدا کنه اون قدر به شیشه بارید تا کم کم از سرازیری وجودش روی شیشه نوشت : دلم تنگه!
شیشه خیلی ناراحت بود شاید بیشتر از بارون آخه بارون تونسته بود حرف دلشو بزنه اما شیشه چی؟
تنها کاری که می تونست بکنه جاری کردن دلتنگی های بارون بود رو زمین،
کی می دونه شاید شیشه هم منظورشو به بارون رسونده بود...
اون روزی که پامو عمل کردم ...
یادمه خیلی درد داشتم جوری که دعا می کردم کاش اصلا کلشو قطع میکردم....(واسه درد یه انگشت!)
یادم نمیره دکتره گفت:
این که چیزی نیست...
بزرگ بشی یادت میره!
آره واقعا چیزی نبود حالا که ۵ سال میگذره میفهمم ...
اما یه درد هیچ وقت خوب نمیشه...
اونم
مخ درده!!!
این یعنی ...
من بیخیالم حالمم خوبه
باشه؟؟؟
کاش ...
یعنی ها فقط دلم میخواست امروز یکی از کلاسمون فیلم میگرفت...
به جرات میتونم بگم همه خواب بودن...
من جمله خودم...
تا گفتم خانوووم ۵ دقه استراحت صدای خرپف بود که بلند شد!!!!
وای خیلی باحال بود
خیلی باحاله یکی کلافه باشه سر به سرش بذاری....
بعد ۵ دقه
خانوووما تمرین خامس...
خانوما تمرین خامس
مینا تمرین خامس ؟
بله؟؟؟
آها! تمرین حادث
نه اون که فلسفس میگه خامس
خامه ست؟
اا کی خامه داره من گشنمه!!!!!
کی میتونه نیلو رو بیدار کنه
حتی لیلا...
عجب
زنگ آخر هم که بس کلافه بودم معلمه زد به شونم و گفت:
امروز رفتی خونه حتما ۸ ساعت بخواب!!!!
به دنبال ضربه ی سنگین وارده بر ما
متحول شدییم!!!!
و قرار است درس بخوانیم
البته نتایج خوبی حاصل نشده زیرا:
آن شب تا ۳ بیدار بودیم فردایش زنگ اول را در کلاس با لالایی معلم خوابیدیم و هنوز زنگ تمام نشده مدرسه را پیچانده و به خانه بازگشتیم
این روز هم از فرط خواب یکی درمیان امتحاناتمان را به جای جواب دادن به آنها خواب هایمان را برای معلم نوشتیم !!!!!!!
باشد که آبرویمان برفته است.
ادبیات را حال ببریدند..
دل من چند سال است
که رفته توی صندوق
نپوشیدی دلم را
گرفته بوی صندوق
ولی امروز چشمم
به رویش اشک پاشید
سپس تابید بر آن
هزاران ذره خورشید
اتو کردم دلم را
و آوردم برایت
دعا کردم بیاید
به رنگ گریه هایت
دلم فرقی نکرده
همان پیراهن نوست
دوباره امتحان کن
ببین اندازه ی توست؟!
زینبم بی تابی مکن...
تو که جز زیبایی چیزی نم یبینی...
زینبم اشک مریز...
تو که همواره حسینت را در دل داری...
زینبم
برای من دعا کن برای من که ادعا می کنم دوستدارت هستم...
زینبم گریه نکن...
دلم را از جا میکند اشک هایت...
ظهر عاشوراست
حسین در بحبوحه ی جنگ نماز میخواند
و ما...
در خیابان ها سینه می زنیم
این یعنی غربت....