-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 09:29
-
پرکار!
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 17:18
اگه امروز موفق به انجام برنامه هام بشم میفهمم هرقدر سرم شلوغ تر باشه موفق ترم پ.ن:مسئولیت اجرای مراسم هفته خوابگاها رو با دوستان بر عهده گرفتیم درحالی که کلی کار و تحقیق درسی دارم... اصن یه ضی ... ۱.ن:حس مفید بودن دارم اما
-
اولین قدم
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 18:22
عهد و قول های شما کجا... عهد و قول های ما کجا... بی نظیره حمایتها تون ممنون...
-
اللهم عجل لولیک الفرج
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 00:18
یه نگاه به دور و بر و کوچه و خیابون بسته... تا قشنگ بفهمیم جای هیچ چیز و هیچ کس خالی نیست... انگار باورمون شده داریم زندگی میکنیم.... زندگی بی مولا ینی مردگی کی قراره بفهمیم؟ بفهمیم که حتی اگه برا فرجم دعا میکنیم واسه رسیدن عدالت و رفاه نباشه دل مهدی فاطمه هم دیگه داره می ترکه...
-
سلام علی ال یاسین
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 21:50
نمیدونم شده به یه جایی برسی که هیشکی نفهمدت؟ بعد دور و برتم همش مخالفت باشه و ضد ارزشای تو؟ خیلی حس خوبیه که تک و تنها میشی و فقط با صدا زدن یکی اروم میشی... أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
-
ممنان
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 20:48
از علاقه ی وافر وزارت علوم نسبت به دانشجویان امام صادق نهایت تشکر را دارم... -استاد میان ترما لغوه دیگه؟ -نه! -خب اعلام کردن انگار -آها آقای وزارت علوم (!) گفته ما همچنان علاقه داریم شما در مسیر طبیعی خود پیش بروید... -
-
:|
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 14:30
نمونه بارز انسان خوشبخت منم که تا میشینم تو اتوبوس بیام خونه دو تا کلاس لغو شده از حالت لغویت (!)درمیان
-
نکنته ی مهم
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 12:14
تنها فرقش با کنکور اینه که اگه با کتاب باز خوابم ببره و تا لنگ ظهرم بخوابم... وقتی پاشدم فحش نثار خودم نمیکنم....
-
به قول سید:مواظب دشمن قسم خوردمون باش....
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 12:45
میترسی خدا زورش نرسه زندگیتو ضمانت کنه؟ - خب پس دیگه تردید واسه چی؟ پ.ن:یادته گفتی امسال سال آرزوهات بوده؟! همینو شنید شیطون که جای شکر غم انداخت به دلت... پ.ن:قوله قول که شادی و نشاط قبلی برگرده سرجاش انشاالله اینم قول حافظ بعد این تصمیم: گل در بر و می در کف و معشوق به کام است....
-
آقا اجازه...!
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 13:13
آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان! قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان! قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا! اصلا به این نوشته بگویید «داستان» من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین از احتمال فاجعه، از آخرالزمان! آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر باران بیار و...
-
با اجازه کپی...
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 13:08
با مدعی محال است اسرار عشق گفتن چونان که با تقلا در کیسه ی زباله خورشید را نهفتن. . . *سید حسن حسینی* پ.ن:تا به حال اینقدر دلتنگ خونه نشده بودم بلخره برگشتیم....
-
سال 92
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1392 15:30
بعد مدت ها .... ینی از پارسال تا حالا من اینجا ننوشته بودما(!) اتفاقات جالبی دور و برم افتاده و تجربیات خیلی خوبی کسب کردم.. هرچند یه کمی خلق و خو و رفتارم تغییر کرده اما به قول استاد جون به تثبیت هویت رسیدم انگار(!) جدایی از بچه های خوابگاه واسه حدود سی روز خیلی سخت تر از چیزی بود که فکرشو میکردم...! خدا میدونه آخر...
-
فصل بهستان!
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 15:31
شکوفه ها.... آرام در آغوش برف خفته اند...
-
یا ابا صالح
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 15:30
از من گرفته اند تو را این گناه ها پس کی تمام می شود این اشتباه ها؟ یک لحظه دور می شوم از یاد تو ولی تاثیر آن نمی رود از بین ماه ها با این حساب سخت به بیراهه می رویم کی ختم می شود به تو این کوره راه ها؟ بی تو غبار بر دل آیینه ها نشست وقتش نشد به سر برسد درد و آه ها؟ تا بلکه یوسف به سفر رفته عاقبت بیرون بیاید از دل...
-
سلاااام
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 21:36
دوستان! خدای من خداییه که هر وقت صداش کنم جوابشو میشنوم! (یادتونه پست قبلیمو؟!) امروز استاد قبلیمونو دیدم!!!! دقیقا همین شکلی شدم فردا حدود ساعت 9-10شبکه سه برنامه داره!!! اون وقت امروز خبر دادن که فردا کلاس ساعت اول تشکیل نمیشه! من و این همه خوش شانسی ! پ.ن:درسته آرزوی کوچیکیه ولی خدای من کار به این حرفا نداره! دوسش...
-
استاااد! :(
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 14:33
اگه من دلم واسه استاد قبلیمون تنگ شده باشه باید کیو ببینم؟! -مسئول گروهو که خودش استادته!
-
تداعی آزاد
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 01:43
این که چی میشه که یهو دلم میخواد هرچی تو فکرمرو بریزم تو وبم خودش جای سوال داره... این که چرا این روزا دفتر قلم جای خودشو داده به کیبورد و وب و این که آیا واقعا جای خودشو داده یا جاشو گرفتن؟! و اینکه کدومش بهتره حتی... یا مثلا روزی میرسه که کتاب دفتر بشه مثل کتیبه نایاب و ارزشمند! این که بلخره ....... (جمله خصوصی...
-
ها؟
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 01:31
دو هفتس دارم رو مشق شبه!کلاس فلسفه تعلیممون فکر میکنم... این که فلسفه ی آفرینش من چیه؟! کلی حرف دارم اما...نمیشه جمش کرد... ینی واقعا فلسفه ی وجود من چی میتونه باشه؟!!
-
به همین سادگی ...
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 14:51
در هیاهوی زندگی دریافتم ؛ چه بسیار دویدن ها که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم ، چه بسیار غصه ها که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ، دریافتم کسی هست که اگر بخواهد "می شود" و اگر نخواهد "نمی شود"
-
خوش به حال میثم....
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 14:46
از پاسخ من معلمان آشفتند وزحنجرشان هرچه درآمد گفتند اما به خدا هنوز هم معتقدم از جاذبه ی تو سیب ها می افتند
-
تا نا کجا
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 14:14
دغدغه های این روزای دلمو دوس دارم...
-
کوش شیطون کر
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 10:50
اون قدر زیاد که نمیدونم از کجا شروع کنم.... از ۱۲ ساعت پشت هم خوابیدن و زابه راه کردن خوابگاه و ۱۱۸ توسط والدین جهت یافتن جنازه ی ما! از اون راهپیماییه خاطره انگیز و انواع و اقسام حماسه آفرینی ها تا مشهد و انواع و اقسام شیطونیا... از ترکوندن بمب بدبو تو سرپرستی و جزو همکارای دانشگاه محسوب شدن! از کلاسای پنج شنبه جمعه...
-
سلام بر ضامن دلها...
جمعه 20 بهمنماه سال 1391 12:16
آقا به پا بوسی ات می آییم با کاروان امام صادق! لیاقتش را نصیبمان کن....
-
خداحافظ
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 15:10
به طرز عجیبی این هفته طولانی شد و من همه کارامو راست و ریس کردم و به هرکی که حتی یه سالی میشد سر نزده بودم سر زدم... حالا کاملا آماده ی مرگم....! پ.ن:مدل خوشیام داره تغییر میکنه... اونم چه جور ؟ روانشناسی رشد باشه شروع هفته پ.ن:این ترمو یه قولایی به خودم و ....دادم که بابتش کمتر وقته وقت تلف کردن دارم! به احترام حرف...
-
ینی چی خب؟
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 12:17
چهارشنبه ی هفته ی پیش مادربزرگ:تا کی هستی؟ من:ده روز ایشالا.. یکشنبه مادربزرگ:کی کلاسات شرو میشه؟ من: شنبه ی دیگه مادربزرگ:ای!به همین زودی ده روز شد؟!!! من: :| پ.ن:ولی انگار یه چیز میدونست آخه به همین زودی ده روز داره میشه!
-
ننوشتم که بخوانی نوشتم تا یادم بماند ....
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 22:25
در تب و تاب انتحاب و تصمیم و برنامه ی ....آینده بودیم با آرزوهای خودمان آینده ای مشخص تصویر میکردیم و حتی ساعاتی از روز را با آن می گذراندیم برای هیچ کدام از ما محقق نشدن آرزو معنا نداشت با تمام توان و نیرو به سمت آینده می تاختیم... نزدیک خط پایان دوره ی جدیدی شروع شد دوره ای برای ثبت آینده ... همه انتخاب کردیم...
-
...
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 20:46
احساس کردم تبریک امسال من باید متفاوت با همیشه باشد.. نه به خاطر اینکه جایم عوض شده و شرایط محیطی خاص... نه... به خاطر اتفاقات عجیب و نگاه های قشنگ بزرگانی که مسیر زندگی من را تغییر داد... منتظر باشید...
-
مبارکه
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 20:11
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم عیدتون مبارک خیلیییی
-
بفرما
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 19:23
اینم از به روز...
-
نخواه عنوان بذارم
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 23:36
ینی من نمی فهمم چرا ما باید ادای بعضیا رو در بیاریم خب بابا جون اول مثه آدم این اینترنتا رو را بندازین بعد انتخاب واحد و چه میدونم هر کوفت و درد مهم دیگه ای رو مجازی کنید... اول که بیست و چار ساعت حرص قطعی نت رو بخوری بعدم کلا با فلاکت وارد بشی و مدام صلوات نذر کنی که نکنه یه وقت قطع شه بدبخ شی و در آخر... سایت با کد...