حرف زیاد دارم واسه گفتن ....
تو این مدت اون قدر آدمایی اومدن سر راه تقدیر من و منو واقعا شیفته و دلباختهی خودشون کردن و رفتن که دیگه واقعا داشتم مطمئن میشدم به هیچ کس نمیشه دلبست... اما...
امروز یه دوست قدیمی رو دیدم و دوباره حس کردم این میتونه محرم و همراز باشه...
نمیدونم چرا دنیا این جوریه؟
شاید من خیلی ساده و زود باورم!
شاید خدا میخواد منو از همه ناامید کنه تا بگه :
بابا جان فقط منم اونی که دنبالش میگردی
خدایا کمکم کن...