الان از همون مواقعه بیکاریه که حوصلم سر رفته و نمیدونم چیکار کنم و دلم کشیده حرف بزنم و کسی رو پیدا نمیکنم و میدونم فردا کلی درس دارم و امروزم نمره ی نیم ترممو دیدم و متنبه باید میشدم و شروع می کردم از فرصتام استفاده میکردم و پیشرفتی حاصل میکردم اما...
نکردم ... !
خلاصش که کلا یه مدلایی شدم یعنی نمیفهمم حتا که آیا الان دلم میخواد ادبی و فلسفی بنویسم یا فقط همینطوری انگشتامو رو کیبورد جابه جا کنم...
انگار که پاشم برم خوابگاه سنگین ترم....
برو درستو بخون عزیزم
ظاهرا که پاشدی رفتی انگار
وقتی کسی نیست باهاش حرف بزنی با خودت حرف بزن خوب جواب می ده
فقط فش ندی به خودت بربخوره.
باملایمت برخورد کن باهاش