بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

سلام بر ضامن دلها...

آقا به پا بوسی ات می آییم  

با کاروان امام صادق! 

لیاقتش را نصیبمان کن....

خداحافظ

به طرز عجیبی این هفته طولانی شد و من همه کارامو راست و ریس کردم و به هرکی که حتی یه سالی میشد سر نزده بودم سر زدم... 

حالا کاملا آماده ی مرگم....!   

 پ.ن:مدل خوشیام داره تغییر میکنه... اونم چه جور ؟ 

روانشناسی رشد باشه شروع هفته    

پ.ن:این ترمو یه قولایی به خودم و ....دادم که بابتش کمتر وقته وقت تلف کردن دارم! 

به احترام حرف شهید مطهری فعلا نمیگیم! 

پس خداحافظ

ینی چی خب؟

چهارشنبه ی هفته ی پیش 

مادربزرگ:تا کی هستی؟ 

من:ده روز ایشالا.. 

یکشنبه 

مادربزرگ:کی کلاسات شرو میشه؟ 

من:شنبه ی دیگه 

مادربزرگ:ای!به همین زودی ده روز شد؟!!! 

من: :|  

پ.ن:ولی انگار یه چیز میدونست 

آخه به همین زودی ده روز داره میشه!

ننوشتم که بخوانی نوشتم تا یادم بماند ....

در تب و تاب انتحاب و تصمیم و برنامه ی ....آینده بودیم 

ادامه مطلب ...

...

احساس کردم تبریک امسال من باید متفاوت با همیشه باشد.. 

نه به خاطر اینکه جایم عوض شده و شرایط محیطی خاص... 

نه... 

به خاطر اتفاقات عجیب و نگاه های قشنگ بزرگانی که مسیر زندگی من را تغییر داد... 

منتظر باشید...

مبارکه

اللهم صل علی محمد و آل محمد  

و عجل فرجهم 

عیدتون مبارک خیلیییی

بفرما

اینم از به روز...

نخواه عنوان بذارم

ینی من نمی فهمم چرا ما باید ادای بعضیا رو در بیاریم 

خب بابا جون اول مثه آدم این اینترنتا رو را بندازین بعد انتخاب واحد و چه میدونم هر کوفت و درد مهم دیگه ای رو مجازی کنید... 

اول که بیست و چار ساعت حرص قطعی نت رو بخوری بعدم کلا با فلاکت  وارد بشی و مدام صلوات نذر کنی که نکنه یه وقت  قطع شه بدبخ شی و در آخر...  

سایت با کد دانشجویی تو مشکل داشته باشه 

مهلتم میذارن واسش...

تداعی!

یکی از قشنگ ترین و ملموس ترین مباحث روانشناسی بحث"تداعیه"! 

تو این یه هفته تعطیلی دلم میخواد همش بیرون باشم! 

برم مدرسمون فرهنگسرا آموزشگاها و هرجایی که کلی توش تداعی منتظرمه!!!
دلم برا حال و هوای شهرمون تنگ شده!!! 

یک ترم گذشت...!

چقدر زود گذشت... 

واقعا به اندازه ی یه چشم به هم زدن! 

یه ترم تموم شد! 

ترم اول دانشگاه با همه ی سختیا و حاطرات تلخ و شیرینش... 

با همه ی بی تجربگی ها و سرسری گرفتنا! 

بابا ما عمرا فکرشم میکردیم قراره اینجوری پوستمون کنده شه! 

والا!اون از امتحانات فشرده و حجیم اینم از خوابگاه و انتظارات عجیب غریبش 

تو این مدت شب و روز همه با هم قاطی شده بود ...اگه چراغ کسی زودتر از سه خاموش میشد تعجب داشت و تیکه بود که خروار میشد رو سرش... 

مرفهین بی درد خوابگاه اونایی بودن که تو روز دو تا امتحان نداشتن و شبا نوبت نظافت باهاشون نبود 

خلاصه که تو همین گیر و دار تولد گرفتن و یواشکی از مقررات خوابگاه سرپیچی کردن و رفتن به مناطق ممنوعه ی خوابگاه!!!برای غافلگیری دوستان خودش صفایی داشت 

اینکه شبا وقتی بچه ها سرشون تو درسه با صداهای وحشتناک بترسونیشون یه ریسک خطرناک و یه خاطره ی فوق العادس! 

اون شب قیافه ی بچه ها دیدنی بود همه رنگشون پریده بود و چپیده بودن تو یه اتاق  

یکیشون که کلا لکنت گرفته بود و میکوبید به دیوار که بقیه رو خبر کنه!!! 

این وسط من و فاطمه بودیم که از خنده روده بر شده بودیم 

عجب حق الناسی کردیم نصفه شبی... 

خلاصه که خیلی تو این مدت خوش گذشت و خاطره شد برامون 

واقعا یکی از بهترین دوران های زندگیم 

ایشالا ترم بعد ....