-
بیراهه
پنجشنبه 28 شهریورماه سال 1392 23:35
کاش میشد آدم حتی یه لحظه هم بیکار نباشه... اونقدر کار سرش ریخته باشه که نتونه جز برا لحظه ی بعدش فکری بکنه... کاش زودتر امتحانا برسه...
-
بی لیاقتی؟
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 14:07
چقدر لحظه شماری میکردم واسه امروز امروزی که قرار بود مشهد باشم... آقا دعوت میکنی و بعد... دعوتت را پس میگیری؟! باشد قبول اما لااقل قبول کن دعوت من را به دل شکسته و تنگم...
-
اتوبان قم...
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 12:16
میشه باور کرد؟ هم خوابگاهیت باشه... دوستت باشه... دیروز ببینیش که با ذوق خونه و خونواده میره سمت شهرش... و فرداش... دیگه نباشه عاطفه! شهید علم شدی! پاک بودی و رفتی اما دل مامانت برات تنگ شده بود... شادی روحش صلوات ترم دوم انصراف داد که پیش خانوادش باشه تو یزد که خطر کمتر باشه که خانوادش یه عاطفه دارن همش یکسال تمام...
-
این المفر...؟!
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 23:02
خدا! یه دقه منو نیگا.... ببین افتادم بگیر دستمو خب... پ.ن:فردا باید برم خوابگاه...پس فردام سر کلاس عجب تابستونی بود...
-
سکوت
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 22:51
نمیدونم چیجوریه واقعا!؟ یعنی کاملا گیج حکمت کارهای خدام.... جالب اینجاست که هر وقت فکر کنی امتحان تموم شده زرت امتحان بعدی شرو میشه.... بعد با خودت میگی خب! این یکی امتحانم قبول شدم دیگه وقته استراحته بعد درست همون لحظه میزنن پس کلت که: استراحت کیلو چنده بابا آدم مدعی که استراحت نداره! خب به اینجا که میرسه میگم: مدعی...
-
لحظات امتحان
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 22:16
سرشار از آرامشی وقتی لحظه لحظه هایت را به خود خود خدا می سپاری...
-
دلم هوایتان را دارد
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 19:51
آقای من! شنیده بودم از غم غربتتان...از جفای مردم که تا حاجتی دارند یاد شما میکنند... دلم سخت گرفته بود که من هم از همان دسته ام... که من هم هنوز درک نکردم مولای زمانم را... یادتان هست... عهد کردم با خودم و شما... عهد کردم که جز فرجتان چیزی نخواهم... عهد کردم که خالص ظهورتان را بخواهم و دیگر هیچ... با تمام وجود اطمینان...
-
اما جهاد اکبر...
شنبه 19 مردادماه سال 1392 08:30
عازمیم عازمیم به یه جای نسبتا دور... به یه روستای بالای نقشه که دیگه هیچ جوره بهونه نداشته باشیم واسه کمک رسوندن و جهادی بودن... که دیگه حرفایی مثه اینجا که نمیشه و مگه آدم تو خونشم جهادی میشه معنی نداشته باشه... میگن اونجا که بری خیلی چیزا برات مفهوم پیدا میکنه... میگن درس خوندنت هدفمند میشه... میگن ارزش کارتو......
-
اجابت
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 08:03
اگر یه روز یادت اومد که چقدر صبحه زوده زود رو دوست داری... صبحه زودی که هنوز آفتاب نزده و بعد دقیقا فرداش از سحر به بعد خوابت نبرد... غر نزن به جون در و دیوار.... خدا آرزوتو برآورده کرده تا صبحی رو که دوست داری ببینی... به همین سادگی...
-
تصمیم
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 13:10
سسسسسسسسسسسسسخته!
-
باهم
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 21:52
التماس دعا
-
ارزش خوندن داره
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 03:44
در کفه ی ترازو گذاشت این شب ها را اما هم ترازش، هم عیارش هرچه گشت چیزی دستش را نگرفت. زیر و رو کرد تمام دنیا را میان تمام داشته ها و نداشته هایش. چیزی گرانبها تر از این شب ها، این حال و هوا در روزی امسالش پیدا نکرد که نکرد. می دانست مقربان درگاه خداوندی نزول اجلال کرده اند. سالی یکبار بود درست مثل گردش زمین بدور...
-
بزرگترین گناه...
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 03:12
رسیدم به اینجا که دیگه به نظرم بدجور شیطون عزمش جزمه منه نیس یه کم را دادم بهش پررو شده... ازینجا به بعد دیگه ناامیدی نیست تو دلم نمیشه نیست هرجور فکر میکنم میبینم نمیشه خدا نبخشتم!!! خیلی یزرگه گناهام زیاده اما...نه جلو رحمتش...نه وقتی که عزمم جزمه تغییره نه وقتی که دوسش دارم نه وقتی که جمکران رو دوست دارم نه وقتی که...
-
من میخواستم بگویم او گفت:دلم تنگ شده بود برایت
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 15:36
خداروشکر که با این همه امروز خودش جمکران دعوتمون کرد این شاید یعنی اینکه:با این که نمیفهمی و جفا میکنی اما دلم تنگ شده بود برایت پ.ن:دل ما هم تنگ میشود برایتان اما ...نمیفهمیم شاید
-
عالم بی عمل
شنبه 5 مردادماه سال 1392 17:48
شب قدری از بلند ترین ارتفاع سقوط کردم... از ارتفاع نگاه مهدی... التماس دعا این شبا یاد من هم باشید خیلی محتاجم و بدجور تو امتحانای خدا کم آوردم
-
...
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 02:43
بدجور دلم گرفته است بدجور... بدجور پشیمانم و سردرگم که کدام رفتار درست بود و کدام کار شایسته... دلم گرفته است که شب پانزدهم رمضان شب ولادت امام کریمان شبی که موسی الرضا دعوتم کرد به مشهدش اینچنین شد... نمیدانم حتی ناراحتی ام دلیلش از کجا آب میخورد نمیدانم حتی از دست خودم دلخورم یا از این رفتارها... هنوز هم نمیفهمم...
-
از عمق وجود
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 02:17
ادعا کردن خیلی آسونه... مثه منه مدعی که از تو خالیم و خسته...
-
شکر عملی
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 00:28
خدایا ! چقدر از ته دل میشه گفت شکر...چقدر باید شکر کرد واسه محبتات... چقدر خوبه نتیجه ی کارت لبخند رضایت باشه و دعای خیر... خدایا لایقمون کن...
-
حسرت
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 04:08
سحر... دم اذان... میشه گفت این سحر یکی از سحرای خاصه برام... سر سجاده نیستم ...قرآن نمیخونم...اما... تو فکر مهدی فاطمه ام... یه چرخی زدم تو وبلاگا و سایتای مختلف و مواجه شدم با یه عالم منتظر و کلی برنامه و عهد که تو فضای مجاری راه انداخته بودن... اولش کلی ذوق کردم که...خدایا چقدر خوب چقدر زیادن کسایی که دغدغه دارن...
-
خورد پس کلمون...!
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 19:37
خب میشه یه وقتاییم آدمو امتحان کنن بدجور... هوا که برت داشت فکر کردی خبریه توفیقشو ازت میگیرن دیگه نمیتونی لای قرآنم باز کنی حتا.... مثه من که تو این گرمای تابستون مریض شدم بدجور.... پ.ن:کلاسای مهدویت دانشگاه تهران رو که میرفتم جواباش اومد شدم چهارم میرم مشهد یعنی؟! الهی شکرت
-
تصمیم
جمعه 21 تیرماه سال 1392 21:54
این همه ساله ماه رمضون که میشه یه قرآنو با ذوق و شوق ختم میکنیم ولی..... من خودم از دوره هام جز ثواب ختم ظاهری و نگاه به خط قرآن بهره ای نمیبردم انگار... اما امسال درعین حالی که قراره ختم سرجاش باشه دارم یه نگاهی هم به تفسیر میندازم... خییییلیییی قشنگه....خیلی دلم میخواد هی برم جلوتر... دیگه فقط دلم نمیخواد یه جزام...
-
به به
جمعه 14 تیرماه سال 1392 23:38
ینی من نمیفهمم چرا این حافظ اینقد قشنگ با من حرف میزنه... میگن در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست همینه ها.. حافظم گفت: سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند تصمیم به انجام کاری گرفته ای در آن شک نکن و دل به خدا بسپار برای کاری که میخواهی بکنی همت داشته باش و اگر ناامید شوی موفق نخواهی بود
-
شروع....
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 22:33
چقدر دنیا کوچیکه و چقدر خدا بزرگ.... بلاخره رسید رور آخر... این یک سال خیلی زود گذشت.. دیگه سال اولی بودن و بی تجربگی معنا نداره... یه بار خیلی سنگین رو دوشم حس میکنم یه مسئولیت خیلی بزرگ امروز تو عصرنشینی با اساتید و دانشجویان واقعا پی بردم به عظمت وظیفم... امروز اصلا دلم نمیخواست دل بکنم ار دانشگاه و اساتید چشم...
-
تبریک
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 09:42
ما آموخته ایم به اصلح رای دهیم حتی اگر هفتاد و دو نفر باشیم به مالک بگویید برگردد... به آقا بگویید نیاید... مردم تحمل سختی را ندارند امان نامه ای که علمدار سید الشهدا نگرفت... مردم ما گرفتند... پ.ن:دلخوشیمون فقط لبخند رو لب آقاست و محقق شدن هدفش "حماسه ی سیاسی" انشاالله که "حماسه ی اقتصادی"هم در...
-
آرامش در کلام مومن موج میزند
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 16:34
بعد از نماز به امید بصیرت، گعده ی انتخابات برگزار شد. ما می گفتیم: حفظ انقلاب از نان واجب تر است. می گفتند: برای نان کوتاه بیاییم. می گفتیم: آقا فرمودند: ما هر جا استقامت نکردیم شکست خوردیم. می گفتند: ما فقط کسی را می خواهیم که اقتصاد را درست کند. گفتیم: لباسی که فقط از سرما نجاتتان دهد کافیست؟ حجاب مهم نیست؟ گفتند:...
-
انجام وظیفه مهم است نه کسب نتیجه
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 16:18
امشب شب عملیات است. شب های عملیات جبهه، شب "یا زهرا" بود. قرار دسته جمعی مؤمنان به نیت پیروزی: قرائت سوره ی مبارکه ی فتح و زیارت عاشورا . انسانم آرزوست
-
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 17:44
نگران نباشید. مملکت امام زمان، صاحب دارد. آرامش را حفظ کنید. حتی بروز حداقلی تنش داخلی، نقطه ی سقوط همه ی مردم خواهد شد. اصل، حضور حداکثری مردم است. نام نبرید. معیارها را بیان کنید. بگذارید خود فرد به اسم اصلح برسد. هرگز داد نزنید. اسم "هر کسی" از صندوق ها دربیاید به نفع همه ی مردم است. پس نگران نباشید. هر...
-
انتخاب
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 17:33
عااااااااشق این تب و تابمم پ.ن:وقت وعده ی الهی رسیده ایشالا
-
هی!یه سال پیش...
جمعه 17 خردادماه سال 1392 00:27
مدیونی اگه فک کنی یه درصد حتی یه درصد از موقعیتم ناراضیم... فقط نمیدونم چرا امروز موقع دیدن برنامه ی فرصت برابر اشک تو چشام جم شد... نمیدونم چرا جدیدنا اینقدر حال و هوای کنکور می خواد دلم.... عجب روزایی بود... درس خوندن و فایده داشتن و حس کردن زندگی از لابه لای کتابا.... پ.ن:الان از فرط درس خوندن بوی زندگی به مشام...
-
الهی شکر
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 23:15
و به بهترین نحو با همکاری دوستا از پس مراسم براومدیم... مراسمی شد که حتی کدای بالاتر که مخالف بودن ازش تعریف کردن... خیلی خوب بود خیلی.... شکرت پ.ن:همه چی رو رواله گوش شیطون کر... پ.ن:استاد اخلاق میگفتن انفاق سه نوعه عاطفی مالی معرفتی ... اون وقت تو هر سه تای اینا اول اولویت با والدینه بعد اقربین بعد یتامی... بعد کلاس...