بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

سکوت

نمیدونم چیجوریه واقعا!؟ 

یعنی کاملا گیج حکمت کارهای خدام.... 

جالب اینجاست که هر وقت فکر کنی امتحان تموم شده زرت امتحان بعدی شرو میشه.... 

بعد با خودت میگی خب! 

این یکی امتحانم قبول شدم دیگه وقته استراحته 

بعد درست همون لحظه میزنن پس کلت که: 

استراحت کیلو چنده بابا 

آدم مدعی که استراحت نداره! 

خب به اینجا که میرسه میگم: 

مدعی نباشم لاقل استراحت کنم... 

دوباره با سرعت نور یه حس دیگه میاد میگه: 

چی میگی واسه خودت...زندگی همینه! 

آره جانم!این دل پره من خیلی حرف داره واسه گفتن 

خیلی سوال داره که بی جوابه اما... 

واقعا نمیدونه دیگه باید چیکار کنه 

باید پا تو کدوم مسیر بذاره 

باید زندگیشو بسپره یا واسش بجنگه... 

یه جورایی خسته شده اما شک نداره...این دلم شک نداره که یکی هواشو داره... 

جالبه که خود خدا بهت خط میده میگه اینوری برو...بعد تو تمام تلاش و همتتو میکنی که درست پیغام خوده خوده خدا باشه و به محض قدم برداشتن... 

چپه میشی... 

هی!دلم خیلی پره خیلی... 

نمیخوام مثه همه زمین و زمانو به هم بریزم که حالا چیشده؟باز یه دل شکسته  

نه فقط میخوام از ته دل داد بزنم بگم 

خدا به هرکی درد میدی درمونشم بده 

به هرکه میوه ی سنگین عشق میدهی درخت وجودش را مشکنی 

تو خودت مرهم شاخه های شکسته باش

نظرات 1 + ارسال نظر
مژگان شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:10 ق.ظ http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

با همه وجودم میگم :

آمـــــــــــــــین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد