اون قدر زیاد که نمیدونم از کجا شروع کنم....
از ۱۲ ساعت پشت هم خوابیدن و زابه راه کردن خوابگاه و ۱۱۸ توسط والدین جهت یافتن جنازه ی ما!
از اون راهپیماییه خاطره انگیز و انواع و اقسام حماسه آفرینی ها تا مشهد و انواع و اقسام شیطونیا...
از ترکوندن بمب بدبو تو سرپرستی و جزو همکارای دانشگاه محسوب شدن!
از کلاسای پنج شنبه جمعه و غذا رزرو نداشتن واسه یه هفته!
تا الان که رو به قبله شدم جوری که سه روزه از دانشگاه افتادم!
نمیشه گفت که چقدر خوشحالم و چقدر راضی...
الهی شکر
ایشالاهمیشه راضی بمونی و منم با خودت ببری دانشگاتون!