-
شما چی میگین؟؟؟
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1388 15:40
به نظر شما چه جوری میشه دلبسته بود اما وابسته نبود؟؟؟ اگه چیزی به ذهنتون میرسه خوشحال میشم منم مطلع کنین!
-
مترسک
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 19:47
یک بار به مترسکی گفتم « لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای » گفت « لذت ترساندن عمیق و پایدار است ، من از آن خسته نمیشوم » دمی اندیشیدم و گفتم « درست است ؛ چون که من هم مزه این لذت را چشیده ام » گفت « فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را میشناسند » آنگاه من از پیش او رفتم ، و ندانستم که منظورش...
-
بیایید با هم...
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 18:53
1 مگر من کتاب شما مسلمانان نیستم. 2 مگر من شفا و رحمت از جانب پروردگار نیستم. 3 مگر من آخرین کتاب الهی و فرستاده شده نزد آخرین پیامبر نیستم. 4 مگر قرار بر آن نیست که دنیا و آخرت شما را آباد کنم. 5 مگر من نجات دهنده شما از ورطه های هولناک قیامت نیستم. 6 مگر من کسانی همچون نبی مکرم اسلام و دوازده امام را تربیت نکرده ام....
-
پدر بزرگ
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 13:35
وقتی به صورت چروکیده و شکسته اش نگاه کنی می توانی از لای چین های پیشانی اش سال ها تجربه و عبرت را ببینی. وقتی به چشم هاش که حالا از سنگینی پلک هاش روی هم آمده اند نگاه کنی می توانی مدت ها سعی و تلاش را ببینی. وقتی به لبان خشک و خط خطی اش نگاه کنی می توانی هزاران هزار پند و نصیحت را بیاموزی . وقتی به ابرو های درهم رفته...
-
شوق دیدار
یکشنبه 23 فروردینماه سال 1388 16:37
شوق دیدار این چنین شتابان به کجا می روی؟ مگر نمی شنوی که از ماذنه ی هستی صدای تکبیر برخاسته است؟ از زمین و آسمان ندای((الله اکبر)) به گوش می رسد و خاکیان و افلاکیان یکسره سرود بندگی می خوانند: اشهد ان لا اله الا الله بنگر که چگونه کاروان هستی همه رو به سوی او آورده اند و ندای ((حی علی الصلاه))از هر کرانه ی عالم به گوش...
-
هر اتفاقی که میافتد به نفع ماست
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 19:29
توی کشوری یه پادشاهی زندگی میکردکه خیلی مغرور ولی عاقل بود یه روز برای پادشاه یه انگشتر به عنوان هدیه آوردند ولی رو نگین انگشتر چیزی ننوشته بود و خیلی ساده بودشاه پرسید این چرا این قدر ساده است ؟ و چرا چیزی روی آن نوشته نشده است؟فردی که آن انگشتر را آوره بود گفت: من این را آورده ام تا شما هر آنچه که میخواهید روی آن...
-
برخورد ما احساس ما را می سازد.
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 18:59
من امروز صبح زود از خواب بیدار شدم. از کارهایی که باید انجام دهم هیجان زده هستم. مسئولیت هایی دارم که باید تمام تلاش خود را برای انجام آن به کار بندم. من مهم هستم. شغل انتخاب است. انتخاب اینکه امروز چگونه روزی باشد. امروز می توانم از بارانی بودن هوا نالان باشم. یا اینکه بخاطر آبیاری باغچه کوچکم و تمیز شدن هوا سپاسگزار...
-
روز نو
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 14:18
روز نو همان روزی است که به نام نوروز خوانده می شود همان طنین و هلهله و شادی و سفره سبز هفت سین روز نو همان دیدار نوست و لحظه هایی که بوی سمنو می دهند. روشنی چشم ما!، نوروز کی می آید؟؟؟ گل نرگس ای کاش می دانستم در کدام جمعه خورشید از همیشه زیباتر است!!! در آن روز چشم ما به دیدن تک گل سرخ باقی مانده روشن می شود...
-
آشنا
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 14:14
کیست که تو را نشناسد، تو آشنایی برای تمامی دلها و نگاه ها . ای گل نرگس ، در جست و جوی تو زمین و کهکشان را می گردم . می دانم رد پای تو کنار بهشت پیداست باید خودم را بشناسم تا به تو برسم...
-
چتر ها را ببندیم
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 14:13
چتر ها را ببندیم، به ضیافت قطره های پاک باران برویم و بگذاریم که باران، گناهانمان را پاک کند و بشوید. نگاه خسته مان را زیر بارن تازه کنیم چرا که فردا طلوع پاک رویاهاست. چتر هارا ببندیم، باران زیباست...
-
مادر...
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1388 18:17
این داستان برای من خیلی جالب بود امیدوارم شما هم خوشتون بیاد فقط نظر یادتون نره مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود. اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت. یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره. خیلی خجالت...
-
عشق یعنی...
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 20:52
-
بارون وشیشه
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 20:33
باران و شیشه قطره های باران می خوردند به شیشه، چیک چیک چیک داشتن با زبون خودشون به شیشه سلام می کردند،غافل از این که شیشه زبون بارون را بلد نیست با این که سالهاست تنها همدم تنهایی های باران شیشه است، ولی خوب چه می شه کرد اون بارون است و این شیشه. بارون می خواست یکی حرفاشو بفهمه ناراحت و دلگیر شده بود هیچ کس با اون...
-
خداوندا با تو سخن می گویم
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 16:52
خداوندا با تو سخن می گویم از عشق آن میل شدید درونی آن جادوی جاودانی آن عطش کاشتن و درو کردن آن عظمت فکر کردن و دیدن آری خداوندا از تو می پرسم کجا رفته است آن تکثر روح نیک تو اگر درون نیک است پس اینها چیست صدای قناری در قفس از برای چیست خداوندا از تو می پرسم اگر آدم اشرف مخلو قات است اگر او کمال آفریده ها است پس چرا...
-
نامهی عاشقی...
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 14:15
-
حدیث
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 20:06
امام صادق(ع) می فرماید: هر جوان مومنی که قرآن بخواند، قرآن با گوشت و خونش درمی آمیزد و خداوند او را با فرشتگان بزرگواری که نویسندگان و حاملان قرآنند همنشین می سازد. قرآن نیز در روز قیامت حافظ و نگهبان او می شود.
-
یه کار خوب
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1387 15:35
می خوام به یاری خدا امسال (سال جدید) را یه قرآن ختم کنم گفتم شاید شما هم دلتون بخواد توی این کار خیر سهمی داشته باشید پس بیاید با دلگرمی هم و به یاری خدا این حرکت عظیم و ارزشمند را انجام بدیم اگه موافقید با نظر دادن خبرم کنید موفق باشید منتظرتان هستم.(در ضمن سهمیه بندیش هم با خودتون. فقط تا سال دیگه تموم بشه. یا علی)...
-
این بار آسمان به خاطر تو بارید
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1387 21:41
یادته چقدر آرزو داشتی ، یادته چقدر خواسته و نیاز داشتی، یادته چقدر ازم کمک خواستی ؟ هر دفعه هم حرفتو زدی و خواستتو گفتی و رفتی حتی منتظر جوابشم نشدی. تو به من نامه میدادی و خواسته هاتو توش می گفتی اما همین که نامه به دستم می رسید،همین که می خواستم جوابتو بدم دیگه نبودی. ممکنه خیلی هاشو یادت رفته باشه ولی من یادمه همشو...
-
میخواهم با تو دوست شوم!
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 21:21
سلام، سلام به تو ای یار و یاور تنهایی. میخواهم با تو، با تو که بهترینی صحبت کنم و برایت نامه بنویسم؛ ابتدا خودم را معرفی میکنم: من یکی از همان بندههایی هستم که تو آفریدهای، همانی که گاهوبیگاه دلش میگیرد و آرزوهای عجیب و غریب میکند، همانی که پایش را توی یک کفش میکند و میگوید همین حالا باید آرزویم را برآورده...
-
مداد
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 19:59
پسرک از پدر بزرگش پرسید : - پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟ پدربزرگ پاسخ داد : درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی ! پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید : - اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام ! پدر بزرگ گفت :...
-
مال خود خودمه...
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 00:22
مطالب این وبلاگ بیشترش قلم خودمه اگه نظر بدین و کمکم کنید خیلی خوشحال میشم با کمک شما راه پیشرفت هموار میشه
-
درد دل...
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 13:57
درد دل خدایا ای بیکران لطفت... نمی دونم با چه رویی و چه جوری باهات حرف بزنم اما یه سوال دارم که خیلی دوست دارم جوابشو بدونم خدایا می دونم که خیلی بزرگ و قدرتمندی ولی باور کن تازه به این بزرگی پی بردم و تازه درکش کردم تا قبل از این هر چی بوده شاید همش شعار بوده اما الان همش راسته همش، می دونی از کجا به این موضوع پی...
-
نیایش
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1387 18:54
نیایش خداوندا صدایم را می شنوی؟ صدای این بنده کوچکت که امروز مهمان توست. گفتی بیا آمدم و اکنون به امید کرمت پشت در خانه ات ایستاده ام خداوندا ..... صدایم را می شنوی؟ پنچره اتاقت را لحظه ای بگشای ببین که چگونه از سر ناتوانی التماست می کنم چگونه مشتاق دیدنت هستم. چگونه سر در گریبان تنهایی فرو بردم بار خدایا .... هر صبح...
-
یاحق
جمعه 9 اسفندماه سال 1387 14:23
بسم الله الرحمن الرحیم الهی، به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده! الهی، راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر. الهی، چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است، و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است. الهی، ما همه بیچارهایم و تنها تو چارهای، و ما همه هیچ کارهایم و تنها تو کارهای. الهی، از پای تا...
-
تو میآیی میدانم
جمعه 2 اسفندماه سال 1387 16:48
تو می آیی می دانم این را لحظات پر معنای گذشتن مهره های تسبیح از میان انگشتانم به من آموخت تو می آیی می دانم زیرا تو را می توان در قنوت صالحان منتظر یافت تو می آیی می دانم این را قاصدک از گوش باد شنید و به من گفت تو می آیی می دانم این را می توان از آغوش گرم و پر مهر مادر و فرزند فهمید تو می آیی زیرا پیدایی در هر زمان و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 22:53
الهی! اگر مجرمیم، مسلمانیم و اگر بد کرده ایم، پشیمانیم! اگر ما را بسوزی، سزای آنیم! و اگر بیامرزی، نه جای آنیم. کریما! هر شادی که بی توست، اندوه است! هر دل که نه در طلب توست، ویران است! هر منزل که نه در راه توست، زندان است!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 22:53
خداوندا قسم بر اخترانت به حق و حرمت پیغمبرانت به راز غنچه ی نشکفته در باغ به درد لاله ی بنشسته با داغ به پاکی زلال چشمه ساران به عمر کوته یک قطره باران مرا زین خودپرستی ها رها کن چنان اندیشه ای بر من عطا کن که تقدیری که از آن ناگذیرم توانم جبر و قهرش را پذیرم و یا عظمی چنان پیگیر بخشم که ناتقدیر را تغیییر بخشم
-
ای کاش می شد همیشه شب باشد
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 21:04
چه لذتی دارد شب هایی که همه خوابند و فقط تو بیداری خلوت با او چقدر زیباست مناجات های شبانه و درد دل های تنهایی چقدر زیباست که دامن شب بشه سفره ای پر رازهای تو چقدر دوست داشتنیست قطرات اشک شیشه ای که هدیه می کنی به او چقدر عزیز است لحظات با او بودن و با او خلوت کردن با تنها گوش شنونده و تنها چشم بیننده می بیند و می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 21:46
خوشحال میشم اگه بعد از گشت و گزار توی این وبلاگ از نظرات سازندتون استفاده کنم
-
زندگی یعنی...
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 19:50
لا اله الا الله زندگی یعنی ریاضی گوش کن حرف مرا همکلاسی- هموطن- همنوع من زندگی یعنی ریاضی این سخن افسانه نیست می شود آیا برای لحظه ای این جهان را دیده باشی بی حساب این نمایشنامه خلقت که ما هم لابلایش لحظه ای بازیگریم از همان دیروز دور- تا همین امروز و فردایی که می آید ز راه ، این چنین آغاز شد : یک خدایی بود و دیگر هیچ...