-
آره دیگه......
شنبه 28 آبانماه سال 1390 13:21
برگشتیم اما خیلی کم بود.............
-
در!
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 01:12
از در درامدی و من از خود به در شدم گویی کزین جهان به جهان دگر شدم .............. عاشق این شعرم!!!! خصوصا با صدای شجریان
-
سکته
جمعه 20 آبانماه سال 1390 19:49
نزدیک به سکته قلبی بی اندازه .......به اندازه ی تمام اتم های دنیا خوشحالم!
-
تست کنکور
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1390 13:26
آدم اگه حرفی واسه گفتن نداشته باشه چی میشه؟؟؟ هیچی همه چی یه کم چی رودکی تستای کنکور اینجوریه!!!!!!!!!!!!
-
تکرار تاریخ
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 16:24
استاده میگه: چرا تستاتو نزدی؟ میگم:دوست نداشتم میگه:میخوای ماجرای مدرسه فیضیه دوباره تکرار شه؟؟؟؟ خله به خدا الکی خوشه ازش بدم میاااد اااایییییییییییییی
-
عرفه را بشناسیم
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 14:08
خدایا! خلوت هایم را به خیالات ناپسندی که برای آزمایش بر دل من میفرستی برهم مزن.... صحیفه سجادیه التماس دعا
-
خدایا
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 23:19
من آن آواره ی بشکسته حالم ز هجرانت دوتا رو بر زوالم منم آن مرغ سرگردان تنها پریشان گشته شد یکباره حالم....... کاش گوشی برای شنیدن تنهایی هایم پیدا میشد...جز تصور خیالی یک دوست ... خدایا دلتنگیم همه ...هرکدام یک جور گرفتار پیله ی زندگی ... خودت شفا بخشمان باش با نوش داروی موعودت...
-
بوی جوی مولیان..... (چه ربطی داره؟)
شنبه 16 مهرماه سال 1390 23:48
امروز دوستم از کربلا اومد یه عطر آورده از صبح تا حالا خونمون بو ی کربلا گرفته.......
-
تصمیم کبری!
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 22:40
هیچ دلیلی برای غصه خوردن نمیبینم! درسته دندونمو جراحی کردم و الان درد دارم اما.... خدارو شکر که دندونی داشتم که جراحیش کنم حسی دارم که درد رو احساس کنم و ...... درسته آخرین سال مدرسه ست و غصه داره اما.... این یعنی من بزرگ شدم اون قدری که دیگه باید برم دانشگاه!!! درسته لای کتابمو باز نکردم واسه کنکور اما .... شاگرد...
-
ماه مهر......
یکشنبه 3 مهرماه سال 1390 00:32
باز هم بوی ماه مهر با یک تفاوت بزرگ این آخرین مهری ست که من پشت نیمکت های کلاس به درس مهر معلم گوش میدهم این اولین مهریست که با غم و دلتنگی آغاز میشود غم دوری و فراموشی اجباری تمام خاطرات و دعوا ها از شکستن نوک مداد تا نرساندن تقلب سر جلسه و دست انداختن معلم ها باز آمد بوی ماه مدرسه اما با خود دلتنگی آورد......
-
ستاره ی نیلوفری
شنبه 8 مردادماه سال 1390 19:38
تو هفت آسمون یه ستاره پیدا کرده بودم تازه داشتم معنیه دوستی رو می چشیدم که پرید تو باغچهی یکی دیگه..... نیلوفر قشنگ ترین حس دوستی با من بود جمعه عروس شد..... خوشبخت شه الهی
-
خدافظی...
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 13:14
خوبی که ندیدید ....لاقل بدی هاشو ببخشید ما رفتیم مشهد....... اما یه چیزی قبل رفتن: دیشب حس کردم خیلی دوس دارم دفتر خاطراتمو بدم بخونی ُدوس دارم یه بار رو در رو باهات حرف بزنم و همه چیزو حل کنم ....همه ی سو تفاهمارو اما.... امون از روزگار... دلم برات ......
-
خدایا شکرت
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 15:32
آزاد شدم من/ آزااااد شدم من/ آزاد شدم من/ آزاااااااد شدم من / از شر همه ی امتحانا / از بدبختی و شب بیداری ها / آزاااد شدم من/ آزااااد شدم من / دیگه لازم نیست شب تا ۴ و صبح از ۵ بیدار شم / آزااااد شدم من/ یوهااهههااااااااااااااااااهاهاهاهاهاهه از خوشی نمیدونم چیکار کنم؟ فقط میتونم قالبمو عوض کنم
-
دوره ی درس خوندن سر اومد
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 12:42
گند دارم میزنم امتحانامو به معنا واقعی میخوای قبول کن می خوای نکن خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-
خدا نگذره ازتون
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 12:24
خدا از طراحای سوال فلسفه منطق امسال نگذره که منی که همیشه شاگرد اول مدرسه ام مجبورم تک ماده بزنم! مدیرمون وقتی شنید خندش گرفت فکر کرد شوخی میکنم.... طفلی شاگرد اولش این باشه ....بقیه چی؟؟؟ نمیدونی چقدر فحششون دادم که آبرومو بردن اما..... حالا که جوابا اومده دیدم نه.... ۱۶ میشم حالا که چی ؟۱۶خیلی خوبه واسه منی که منطقو...
-
زمونه خیلی خرابه
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 20:57
حرف زیاد دارم واسه گفتن .... تو این مدت اون قدر آدمایی اومدن سر راه تقدیر من و منو واقعا شیفته و دلباختهی خودشون کردن و رفتن که دیگه واقعا داشتم مطمئن میشدم به هیچ کس نمیشه دلبست... اما... امروز یه دوست قدیمی رو دیدم و دوباره حس کردم این میتونه محرم و همراز باشه... نمیدونم چرا دنیا این جوریه؟ شاید من خیلی ساده و زود...
-
فاتحه
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 13:28
حالا که هستم چی شده؟؟؟؟ اصن حال ندارم شاید به همین زودی ها اینجا رو تخته کنم
-
عرض ادب
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 23:08
واای دلم تنگ شده بود برا اینجا چقدر به خدا اصلا وقت ندارم الانم به خاطر کار یه بنده خدا اومدم نت یه سخن با تلاله جون: عزیزم یه بار دیگه لطف کن آدرس وبتو بده هر چی میام وارد نمیشه منو شرمنده کردی!!!!
-
مدرسه
جمعه 16 مهرماه سال 1389 20:42
مدرسه ها وااااااااا شده(البته خیلی وقته ها) خب نظر به این که بنده نزدیک به یک سال و چند ماه دیگه کنکور دارم ....... (بقیشو نمیدونم!) اصلا چرا هیشکی نظر نمیده؟؟؟؟؟
-
مدرسه ها واااا شده!
جمعه 16 مهرماه سال 1389 20:35
دیگه مدرسهها واااااااااااااااااااااااااشده و البته خیلی وقتهها تازه حدود یه سال و چند ماه دیگه کنکور دارم!!!!!!!!! اصلا شماها چرا نظر نمیدین؟؟؟؟!!!
-
پوزش
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 13:32
مشرفمون تشریف شده بود به مشهد برای لختی بلند(!) تاخیر وارد آمده را با عرض پوزش میپوزشیم
-
وای بر من...
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 00:23
یه تیکه گل برداشتی و با دستای گرم و مهربونت بهش شکل دادی یه تیکه اختیار ،یه ذره عاطفه و یه خورده هم تفکر گذاشتی تو جیبش و گفتی برو اگه گم شدی نشونی منو تو جیبت پیدا می کنی بعد هم راهیش کردی آدم ، رفت و رفت. زمین شلوغ بود مثل آسمون نبود که آبی و یکرنگ باشه هر کوچه و هر خیابون یه رنگ بود ، اصلا پر از آدم های رنگاوارنگ...
-
اینم از ما
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 23:46
این نوشته مربوط به قبل از ماه رمضونه گفتم که نگید یارو روزه خوره ها!!! اعصابم خورده ، خسته ام از بلا تکلیفی ... همش دارم دور خودم میچرخم و هیچ کاری هم نمیکنم جز، نفس کشیدن که همون هم کاش.... حوصلم سر رفته از بی محلی مردم ... بهشون توجه کنی یه چیز میگن نکنی یه چیز دیگه... نمیدونم، دیگه نمیدونم چی کار باید بکنم از این...
-
اگر و اما پس فردا...
شنبه 30 مردادماه سال 1389 00:24
یکی اومد گفت دو تا پس فرداش رفت آقا شیره به بزه گفت قورمه سبزی میخوری ؟بهش(بزه نه ها من گفتم) گفتم هنوز خیلی زوده دست بردار گفت پس کی بریم پارک که جنگ شد و افطاری دعوتمون کرد ما هم به غلامحسین یوسفی غایب شدیم تا بره سربازی....!
-
رمضان مبارک
جمعه 22 مردادماه سال 1389 00:59
چه قدر زود اومد! قدومش گلباران چه دیر میفهمیم که زندگی همان روزهایی بود که زود سپری شدنش را آرزو میکردیم...!
-
باز مثل همیشه
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 00:45
مثلا... دلمو به دست آورد! مثل همیشه پیچوندم.... با دروغاش،یا نه ... جوری حرف زد که انگار من بدهکارم
-
برام مهم نیست!
شنبه 16 مردادماه سال 1389 00:32
برام مهم نیست که کی این پست رو میخونه... غریبه، آشنا... فرقی نمیکنه چی فکر میکنه،اصلا به من ربطی نداره که مردم چیفکر میکنن... حتی راجبه من....! ولی دلم گرفته ازش ...به حرفایی که میزنه شک دارم... دلم میخواد منظورشو بفهمم... ولی نمیشه از ته ته قلبم دوسش دارم اما اون باور نداره منم تصمیم دارم مثل خودش رفتار کنم......
-
بی وفا
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 00:44
سلام از بابت تاخیر واقعا متاسفم... اما ... اگه از یکی که میمیری براش دلت بگیره، دلت بشکنه و نتونی بهش بگی چیکار میکنی؟؟
-
لبیا
جمعه 1 مردادماه سال 1389 20:08
ytikfuyuyuk!!!!!!!!!
-
وا
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 23:54
هیشکی نباید بیاد بگه زنده ای یا مرده؟؟