بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

مترسک

یک بار به مترسکی گفتم « لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای »

گفت « لذت ترساندن عمیق و پایدار است ، من از آن خسته نمی‌شوم »

دمی اندیشیدم و گفتم « درست است ؛ چون که من هم مزه این لذت را چشیده ام »

گفت « فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را می‌شناسند »

آنگاه من از پیش او رفتم ، و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من .

یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد .

هنگامی که باز از کنار او می‌گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه می‌سازند .


                                                                                   

                                                                    دیوانه / جبران خلیل جبران \

نظرات 4 + ارسال نظر
بهرنگ جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:41 ب.ظ http://WWW.KHATAME-VELAYAT.BLOGSKY.COM

وبلاگ شمارو دیدم زیبا و پر معنا موفق باشید

آرزو یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:14 ب.ظ http://arezooghese.blogsky.com

ممنون تبسم جان تو هم وبلاگ جالبی داری

تلاله دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 ق.ظ http://talaleh.blogsky

بازم سلام
کتاب جبران رو خوندم واقعا زیباست...امیدی است در تاریکی...که قدر اون چیزایی رو که نمی دونیم بهتر درک کنیم
موفق باشی گلم

خاله جون دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ق.ظ

دیدی منم با ذوقم!
حالا شما هی قدرمو ندونین هیم امپراطور واسم نخرین!!!!!!!!!!!!!!!
راستی اعتراضت چی شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد