شوق دیدار
این چنین شتابان به کجا می روی؟ مگر نمی شنوی که از ماذنه ی هستی صدای تکبیر برخاسته است؟ از زمین و آسمان ندای((الله اکبر)) به گوش می رسد و خاکیان و افلاکیان یکسره سرود بندگی می خوانند: اشهد ان لا اله الا الله بنگر که چگونه کاروان هستی همه رو به سوی او آورده اند و ندای ((حی علی الصلاه))از هر کرانه ی عالم به گوش می رسد. چرا که وقت دیدار نزدیک است. این همه تب و تاب و بی قراری چرا؟ از یک سو عطر آب حیات به مشام تشنه کامی رسیده، و از دیگر سو مهربان ترین بخشنده به نیازمندان هستی، بار عام داده است.انصاف ده و به من بگو وقتی طوفان شوق ، ذره ی بی مقدار را به سیلاب افکنده، چه چیزی جز شتافتن به سوی او را می توان انتظار داشت؟ اما چگونه؟ تو هیچ آداب دیدار می دانی؟ آیا جسم و جان را آماده ی ورود به وادی قدس و طهارت کرده ای؟ آری جز با پاکی و طهارت نمی توان در آنجا قدم گذاشت. پس تن از آلودگی ها خواهم شست، پاکیزه ترین و زیبا ترین جامه هایم را خواهم پوشید، از گل های بهاری دل انگیز ترین عطر ها را به ودیعه خواهم گرفت و آنگاه با آرامشی تمام در پاک ترین مکان ها و در جمع مشتاقان دیدارش قیام می کنم. ادامه دارد...... .
سلام وبلاگ خوبی دارین
سلام
مثل همیشه مطلب جالبی انتخاب شده و خلاصه اما کامل نوشته شده
موفق باشید
سلام
میتونم لینکتون کنم؟!؟!؟!؟!؟!
سلام
قالب جدید مبارک
موفق باشید.
چقدر این داستان پادشاهه قشنگ بود .
الهی
عاجز و سرگردانم نه از آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم . چون توانستم ندانستم و چون دانستم نتوانستم .
من کی ام که تو را خواهم چون از قیمت خویش آگاهم.
الهی
به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی ، دریاب مرا که میتوانی
(خواجه عبدلله انصاری) سلام این قشنگ بود گفتم بیام برات بنویسم
خیلی ممنون لذت بردم
ضمنا قالب جدید فوق العادست .
سلام
مثل همیشه جالب بود اما برای نویسندگی بهتر و آشنایی با ادبیات مطالعه این کتابها را توصیه میکنم
تاریخ بیهقی
مرزبان نامه
گلستان و بوستان سعدی
لیلی ال
کافه پیانو
یوزپلنگهایی که با من دویدند
اینجا همه اینطوریند