بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

خیلی دوس داشتم!

دوستم اس داده که: 

سرکار امروز و بیکار فردا  

روزت مبارک 

 

من:  

آهااااااااااااااااااااااا 

ایول چه باحال 

روز دانشجویه فردا 

منم دانشجوام اونوخ! 

چه جالب 

چه باحال 

دوس داشتم 

روزم مبارک پیشاپیش

 

پ.ن:خیلی زود گذشت پارسال این موقه به هم میگفتیم: 

دانشجوی سال بعد روزت مبارک... 

چه آینده ی دوری بود برامون!!!
هی ی ی ی ی!

طولانی ولی خیلی قشنگ خصوصا تهش

حالمان بد نیست غم کم می خوریم

کم که نه! هر روز کم کم میخوریم

 

ادامه مطلب ...

قربون هوای تهران

استاد درحال تدریس و همه ی ما خصوصا من در چرت...  

لازم به ذکر است که دو روز بود تا ۸و نیم دانشگا بودیم 

پچ پچ پچ ... 

اگه آلودگی هوا باشه اینجام تطیله؟  

وا آلودگی مگه اینجا و اونجا داره؟

بپرس از استاد خب... 

پچ پچ پچ 

یهو کلاس رفت رو هوا  

چیشده؟ 

از اون واحد خبر اومده که تعطیله دانشگاها 

آیا ما نیز دانشگاه محسوب میشیم!!! 

فاطمه:من که بلیطم جوره

من:بدو بریم که به شب نخورم پس  

استاد: 

من: 

درس درحال تدریس: 

گل فروش مترو:

 

و این چنین شد که همگی به خیال غافلگیر کردن فوامیل زدیم بیرون! 

و پشت در موندیم!!! 

 

خیلی این تعطیلی به موقع بود 

قربون هوای تهران!

دلم گوشه ی خیمه اش را میخواهد

خوب و خوبتر ....بد و بدتر

حتی همین روضه های سطحی... 

باز هم ترجیح میدهم به همین ها گوش کنم و حتی فقط شور بگیرم... 

شور هم ارزش دارد حتی بدون شعور 

مواظب باشیم

شکر نعمت...صبر بر مصیبت

لبیک با حسین یعنی مادری که سر فرزندش را .. 

همه مان شنیده ایم تکرار بس است.. 

این درگیری های کوچک زندگی که چیزی نیست دربرابر حسین زمانمان! 

 

پ.ن:اشک ریختن هم لیاقت میخواهد 

قدر بدان که اگر ندانی از دست خواهی دادشان و آنوقت هرچه اصرار کنی .... 

التماس دعا

فقط جواب سلام!

فقط از لیاقتی بگم که هر سال کم تر میشه... 

دلم محرم میخواد 

دلم 

وگرنه تو شهر محرمه 

دلم زینب میخواد 

  

زینب!! 

سلام...

زیر بار امتحانات...

چه سر امتحانای نهایی

چه حتی کنکور...

ایییییین جوری گیر نکرده بودم بین درسا...

ینی دیگه دارم له میشم

شبا تا دو بیدار باشی

صب بعد نماز نخوابی

کتابای قطور 500 صفحه ای اونم روزی دوتا...

هر روز هفته بی وقفه!

هفت هشت صفحه نوشتن سر هر امتحان و آخرشم....

ینی تو بگو وقت نفس کشیدن...

ندارم...

الانم از سرخوشیمه که اینجام...

خدا به خیر کنه ترم رو...

ب.ن:با این وجود امروز یه دو ساعتی سوژه ی خوابگاه بودم...

زیر شر شر بارون تو حیاط نشسته بودم....!

بقیه هم از درس افتادن 

آخه میخکوبه خل بازیه من شده بودن...

نا گفته نماند که درس فردا همونیه که فعال ترین دانشجوشم سر کلاس!

خیلی دوس داشتنیه ...بلدمش به نسبت !

 

بسه ه ه ه ه

کلی درس مونده...

ب.ن:کاش میدیدی لبخند حضرت باران را وقتی مجدانه و بی هیچ چشم داشتی درس میخوانی...

 

مثه بیرون!

فقط باید به چند تا مورد مسلط بشم... 

کنترل هیجان در برابر حرف مخالف! 

اعتماد به نفس در تکلم...  

به کاربردن دونسته هام...

 

مثه امروز... 

تو دانشگاهم باید همین باشه!مثه بیرون! 

 

پ.ن:میشه... 

باید بشه که مثل قبل الگو بشم...

مدعی!

امشب خیلی پکرم... 

خوشحال از اینکه خونه ام و ... 

پکر... 

واقعا قلبم درد گرفت ... 

...

دانش آموختگی

امروز جشن دانش آموختگی بچه های کد ۸۶بود! 

خیلییییییییی حس خوبی بود ...

(همون جشن فارغ التحصیلی خودتون

بچه های امام صادق فراغت از تحصیل براشون معنی نداره! 

به قول حاج آقا مهدوی که امروز اومدن توی جشن : 

الان یه مرحله ی جدید برای دانش آموخته ها ست ... 

مرحله ای که اگه احساس مسئولیت همراهش نباشه به درد نمیخوره 

مرحله ای که تازه در ورودیه برای یه دنیای خیلیییی بزرگتر 

بزرگتر از اون چیزی که فکرشو کنی 

مرحله ای که باید بفهمی با اینکه کلی چیز بلدی 

اما هیچ چیز بلد نیستی! 

خلاصه... 

ما کد ۹۱ ای ها هم پیمان نامه خوندیم  

پیمان نامه با امام صادق... 

که ارزشاشو حفظ کنیم  

که علم و عمل رو با هم داشته باشیم و .... 

از همه ی اینا که بگذزیم یه برنامه تجلیل از برترین ها در تمام زمینه ها بود... 

واااااااااای  

تمام رتبه تک رقمی ها و المپیادی ها  

که در عین حال همه برترین ها تو زمینه های فرهنگی ...حافظین قرآن و.....بودن

رتبه یک حقوق و رتبه های یک تا یازده تربیتی ...المپیادیا... 

وقتی میومدن رو سن واسه دریافت مدال افتخارشون مو به تن من سیخ میشد!!! 

وای خدا ینی میشه یه روز ما برسیم به اونجا؟!!!  

لا تهنوا و لا تحزنوا... 

انتم الاعلون..ان کنتم مومنین 

آیه ای که باعث موفقیتم تا اینجا شده  

از این به بعدم میشه به لطف خدا...

هی هی...

مینا رو کشتن هی هی 

خونشو ریختن هی هی 

... 

اصن دستای من کبره بست  

پینه بست... 

تاول زد... 

بریده بریده شد... 

و الخ 

آخه اینم شد کار؟ 

اینم شد حفظ حرمت دانشجو؟ !!!!!

اینم شد اعتبار دانشجو امام صادقی؟ !!!!! 

یه دیگ گذاشتن جلو روم میگن شام بچه هارو بکش 

نه ده تا نه بیس تا نه چل تا... 

هیاتیه واسه خودش خوابگاه! 

همه هم ته دیگ میخوان! 

 

پ.ن:خدا رو شکر رفت تا خوابگاهو بچرخه دوباره نوبت توزیع شام برگرده به ما 

پ.ن:حالا هی بشین تو خونه دستم به سیا سفید نزن

نتیجه ی شروع درس خوندن

خانم اجازه ! 

یه چیز بگم؟؟!!! 

 

درسامون خیلی سخته ها 

به مام خوش گذشت خب!

ینی تو عمرم ناهار به این خوشمزگی نخورده بودم 

به جون خودم راس میگم 

علاوه بر طعم خوب غذا دور هم بودنش خیلی چسبید 

جاتون خالی 

تازشم هنوزم زندم! 

پ.ن:البته دست پخت مامان که نمیشه  

 

اخبار لحظه به لحظه را از مینا دات امام صادق جویا شوید  

بسه دیگه خجالت بکشم یه کم!

بدم نیس؟!

اندر مزایا :

شستن لباس 

پختن ناهار 

مهمونی دادن 

و انواع و اقسام مسایل ریاضی را حل کردن 

 

پ.ن:اگه من نیومدم مسموم شدما! 

۷نفری داریم ناهار درس میکنیم!!!

بابا به به به این اراده!

علی رغم تمام خودسازی هایی(!) که داشتم مبنی بر اینکه(!) این هفته برنگردم و یه نموره عادت بنمایم برای مواقع ضروری ...

پاشدم اومدم!!! 

اومدم چی؟ 

 ۶بعداز ظهر رسیدم و فردا ۸ باید برگردم! 

کلاس ندارم اما برای مراسم عرفه مسئولیت قبول کردم!  

تشریف بیارین شمام! 

بنابراین فقط امشب رو با خونوادمم!  

التماس دعا 

 فعلا....

نکته ای از دانشجویان امام صادقی!!!

نه !

یه دقه با خودمون فکر کنیم:

اسم چند تا شهید رو بلدیم؟

فقط اسما شناخت هم نه !


پ.ن:واسه یه کاری اسم شهید لازم داشتیم 6 نفری دور هم زورکی30 -40تا یادمون اومد!!!!

اونم چی؟

چون اسم بزرگراه و یا کوچه هامون بود!

پ.ن:تاسف!

یه حس خوب دیگه

امشب یکی از بچه های خوابگاه اومد تو اتاق ما:

ما درحال سر و کله زدن با درسا

تق تق...

بفرماییید!

سلاااام!

یکی از بچه های سوئیت بغلی

بغض داشت اما جلوشو گرفته بود...

.

.   سه ساعت بعد

.

چه خوب شد سردردم بهتر شده!

و با لبای خندون از در رفت بیرون


پ.ن:حالش قشنگ مثه حالات دو هفته پیش من بود!

کاش الانم مثه الان من باشه

و دیگر هیچ

یه وقتایی نمیدونی چی بگی 

اصا نمیتونی چیزی بگی 

جای حرف زدن نداری جای ابراز وجود... 

 

ادامه مطلب ...

خدا شکرت

من الان خوابگاهم!

بچه های اتاق خوابن آخه تازه رسیدیم منم که دیگه مگه خوابم میبره!!!

از تو حیاط بوی آش میاد

آش نذری دارن درست میکنن بچه ها

صدای دعای فرجم میاد!آش پختن با یاد مهدی...

چه شود....

...

....

......

ازنوع نوشتنم کاملا مشخصه که الان حال من دست خودم نیست!نه؟!

آخه انصافا اگه جای من بودین چیکار میکردین؟

فک کن استاد روانشناسیت که دکتری از علامه داره برگرده بهت بگه:

مینا !یا اینکه بالینی قبول نشدی  اما بدون که یه روانشناس خوب میشی!

ببین کی بهت گفتم

من این زمینه رو تو تو میبینم!

و اینکه با این رتبه تهران قبول نشدی فقط فقط خواست و قسمتت بوده که تو این دانشگاه باشی!

و دربرابر من من من و پچ پچ بچه ها بشنوی که:
قدرت تاثیر گذاری و تکلمش خیلی خوبه علاوه بر علاقش موفق میشه اگه ادامه بده

الان یکی بیاد منو ببره!غش کردم!!!


پ.ن:چند تا اتفاق مشابه از طرف افراد و سمتای مختلف هم افتاده که میگم بعدا به موقش


پ.ن:بعید نبود این اتفاق

آخه کارو که بسپری به خدا و شهداش ازین کمتر توقع نمیره...


برم سراغ کارام تا لو نرفتم

فعلا...