تو هفت آسمون یه ستاره پیدا کرده بودم
تازه داشتم معنیه دوستی رو می چشیدم که
پرید تو باغچهی یکی دیگه.....
نیلوفر
قشنگ ترین حس دوستی با من بود
جمعه عروس شد.....
خوشبخت شه الهی
خوبی که ندیدید ....لاقل بدی هاشو ببخشید
ما رفتیم مشهد.......
اما یه چیزی قبل رفتن:
دیشب حس کردم خیلی دوس دارم دفتر خاطراتمو بدم بخونی ُدوس دارم یه بار رو در رو باهات حرف بزنم و همه چیزو حل کنم ....همه ی سو تفاهمارو
اما....
امون از روزگار...
دلم برات ......
آزاد شدم من/ آزااااد شدم من/ آزاد شدم من/ آزاااااااد شدم من /
از شر همه ی امتحانا /
از بدبختی و شب بیداری ها /
آزاااد شدم من/ آزااااد شدم من /
دیگه لازم نیست شب تا ۴ و صبح از ۵ بیدار شم /
آزااااد شدم من/
یوهااهههااااااااااااااااااهاهاهاهاهاهه
از خوشی نمیدونم چیکار کنم؟
فقط میتونم قالبمو عوض کنم
گند دارم میزنم امتحانامو
به معنا واقعی
میخوای قبول کن می خوای نکن
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدا از طراحای سوال فلسفه منطق امسال نگذره که منی که همیشه شاگرد اول مدرسه ام مجبورم تک ماده بزنم!
مدیرمون وقتی شنید خندش گرفت فکر کرد شوخی میکنم....
طفلی شاگرد اولش این باشه ....بقیه چی؟؟؟
نمیدونی چقدر فحششون دادم که آبرومو بردن اما.....
حالا که جوابا اومده دیدم نه.... ۱۶ میشم
حالا که چی ؟۱۶خیلی خوبه واسه منی که منطقو حفظم؟؟؟؟
عوضی ها آخه از منطق جا خالی سوال میدن یا حل کردنی؟؟؟
دوتا سوال حل کردنی نداشت دلم خوش باشه
یه کلمه هایی به کار برده که اصلا نمیدونم معنیش چیه؟؟؟
اه الهی آب خوش از گلوشون پایین نره
عجب معدلی بگیرم این سال آخری........
حرف زیاد دارم واسه گفتن ....
تو این مدت اون قدر آدمایی اومدن سر راه تقدیر من و منو واقعا شیفته و دلباختهی خودشون کردن و رفتن که دیگه واقعا داشتم مطمئن میشدم به هیچ کس نمیشه دلبست... اما...
امروز یه دوست قدیمی رو دیدم و دوباره حس کردم این میتونه محرم و همراز باشه...
نمیدونم چرا دنیا این جوریه؟
شاید من خیلی ساده و زود باورم!
شاید خدا میخواد منو از همه ناامید کنه تا بگه :
بابا جان فقط منم اونی که دنبالش میگردی
خدایا کمکم کن...
واای دلم تنگ شده بود برا اینجا چقدر
به خدا اصلا وقت ندارم الانم به خاطر کار یه بنده خدا اومدم نت
یه سخن با تلاله جون:
عزیزم یه بار دیگه لطف کن آدرس وبتو بده هر چی میام وارد نمیشه
منو شرمنده کردی!!!!
مدرسه ها وااااااااا شده(البته خیلی وقته ها)
خب نظر به این که بنده نزدیک به یک سال و چند ماه دیگه کنکور دارم ....... (بقیشو نمیدونم!)
اصلا چرا هیشکی نظر نمیده؟؟؟؟؟
دیگه مدرسهها واااااااااااااااااااااااااشده و البته خیلی وقتهها
تازه حدود یه سال و چند ماه دیگه کنکور دارم!!!!!!!!!
اصلا شماها چرا نظر نمیدین؟؟؟؟!!!
یه تیکه گل برداشتی و با دستای گرم و مهربونت بهش شکل دادی یه تیکه اختیار ،یه ذره عاطفه و یه خورده هم تفکر گذاشتی تو جیبش و گفتی برو اگه گم شدی نشونی منو تو جیبت پیدا می کنی بعد هم راهیش کردی
آدم ، رفت و رفت. زمین شلوغ بود مثل آسمون نبود که آبی و یکرنگ باشه هر کوچه و هر خیابون یه رنگ بود ، اصلا پر از آدم های رنگاوارنگ بود.
اون هم گم شد ، هی صدات می کرد ، مثل یه غریب که تو غربت گم شده . صداشو می شنیدی ،جواب میدادی ولی از بس دور بود صداتو نمی شنیدو فکر می کرد نمی بینیش.
هی می گفتی:عزیزم نشونیت کو؟ کجا گذاشتیش؟
ولی حیف خیلی دور شده بود صداتو نمی شنید اما تو توی قلبش بودی
اون حتی صدای قلبش رو هم نمی شنید!
این نوشته مربوط به قبل از ماه رمضونه
گفتم که نگید یارو روزه خوره ها!!!
اعصابم خورده ، خسته ام از بلا تکلیفی ...
همش دارم دور خودم میچرخم و هیچ کاری هم نمیکنم جز، نفس کشیدن که همون هم کاش....
حوصلم سر رفته از بی محلی مردم ...
بهشون توجه کنی یه چیز میگن نکنی یه چیز دیگه...
نمیدونم، دیگه نمیدونم چی کار باید بکنم از این یکنواختی خسته شدم از این دور مزخرف زندگی!
زندگی من، هیچ چیز نداره فقط بخور و بخوابه!
از خواب پا میشم چشم میکشم تا ناهار .... ناهار خورده ، نخورده ولو میشم جلو تلویزیون تا غروب .... غروب هم تلفن رو میگیرم دستم و به همهی اون نامردایی که اصلا یادی از من هم نمیکنن زنگ میزنم و ... حالشونو میپرسم!
آخر هم که شب می شه و خواب ...میخوابم به امید فردا که دوباره همین مضخرفات تکرار شه
نه یه تنوعی ،نه یه تغییری، ... هیچی!
تو هم که انگار نه انگار...
واقعا که برای خودم متاسفم....مینای بیچاره !ببین منتظر کیا نشستی....
یه روز از خواب پا میشم و میگم:" امروز میخوام شاد باشم،خوشحال ،بی خیال دنیا ،حتی به جرز دیوار هم بخندم!"
با انرژی شروع میکنم به نفس کشیدن و روزم رو شروع میکنم...
صبح با صدای نکره... نه ببخشید دلنواز گوشی بیدار میشم، دور و برم رو یه نگاه میندازم :
در، پنجره،میز.. به چه چیزهای قشنگی ،چقدر انرژی بخش!
میرم سراغ صبحونه میخوام یه میزی بچینم که همه حظ کنن!
داخل یخچال:تخم مرغ،آرد ،قابلمهی غذای دیروز،مقداری شکلات و یه موز که داره میگنده...
عیب نداره شکلات میخورم بقیه هم بیخیال
به چه روز قشنگی!
تلویزیون:شبکه اول نرمش،دوم سخنرانی،سوم عذاداری...
مهم نیست نرمش میکنم
در حال نرمش:زنگ در میخوره
بله:خانم بابام مرده مامانم مریضه خواهرم دو هفتس غذا نخورده...
یاد جملهی همیشگی کتاب میافتم که :آدم میتونه بدون غذا دو هفته سر کنه اما بدون آب نه!
و یه لبخند تلخ گوشه لبم ظاهر میشه
یادم میافته که باید به جرز دیوار هم بخندم...پس گوشی رو میذارم و شروع میکنم دنبال پیدا کردن یه جرز...
آآ ، اونجا چه خبره،
رو زمین کنار پایهی مبل یه سوسک مرده افتاده مورچهها هم در حال تشییع جنازه...
وای خدای من! ممنون که به جای جرز دیوار یه صحنهی قشنگتر نصیبم کردی...قهقهقه!
خوبه حداقل خونمون سالمه نه جرزی نه سوراخی ... موقع زلزله ایمنیم!
خدایا شکرت!
طبق معمول ولو میشم جلو تلویزیون : وای چه تلویزیون قشنگی داریم ،منو یاد قوطی کبریت میندازه...
چه جالب یاد بچگیهام افتادم چه دوران خوشی بود با بچهها قوطی کبریتها رو برمیداشتیم و آتیش میزدیمو هر هر میخندیدیم..
(عجب خاطره ای کجاش خنده داره نمیدونم....)
خدایا شکرت !چه روز خوبی!
چشامو که باز میکنم ساعت یه ربع به شیشه!
جانم؟؟! یعنی من این قدر خوابیدم؟ ای خدا قرار بود با مهسا برم بیرون ساعت پنج قرار داشتیم...
با عجله میرم سراغ کمد لباسام، چشمم میافته به ساعت اتاقم:
ساعت دوازده و بیست دقیقه
وای خدای من !یادم اومد ،خدایا شکرت که حافظم قویه باتری ساعت دیروز تموم شده بود...
یه نفس راحت میکشم!
خب ، حالا چی کار کنم؟؟؟!
آها!کتاب میخونم! همینجوری که تو ذهنم دنبال یه کتاب خوب میگردم میرم سمت کتابخونه
بلهههههههه!کلیدا کجاست؟ ای واای دیشب که مهمون داشتیم بابا درو قفل کرده و الان هم که.... نیست!
هاهاها چه زندگی شیرینی به جای این کار میرم به تبسم زنگ بزنم آره فکر خوبیه خیلی وقته ازش خبر ندارم
آه خدای من ممنون که همه چیز محیا است!
الو،سلام ببخشید تبسم جان تشریف دارند؟
من دوستشون هستم
نمیدونید کی برمیگردن؟
ممنون خدافظ
بله اینم از این، مسافرته ،خوش میگذرونه با بهمن خان!
آخ جون یه جرز بین میز و کمدم رو دیوار یه ترکه
وای هاهاهاهاها مرسی خدا
وای که چقدر من امروز شادم!
ولی ناهارو چی کار کنم؟ تخم مرغ...
دیگه ته دلم داره بهم فحش میده با خودم میگم اینم شد زندگی؟! اما فوری نظرم عوض میشه
تخم مرغ خیلی هم خوبه،مقویه غذای سالمی هم هست دردسر هم نداره تازه میتونم املت درست کنم ،آره این بهتره
اما نه گوجه داریم و نه رب (من نمیدونم این یخچال امروز چرا این قدر پرباره!)خب من هم که حوصلهی خرید رفتن ندارم پس همون غذای مقوی رو درست میکنم
به به خدایا شکرت
ادامه دارد....
یکی اومد گفت دو تا پس فرداش رفت آقا شیره به بزه گفت قورمه سبزی میخوری ؟بهش(بزه نه ها من گفتم) گفتم هنوز خیلی زوده دست بردار گفت پس کی بریم پارک که جنگ شد و افطاری دعوتمون کرد ما هم به غلامحسین یوسفی غایب شدیم تا بره سربازی....!
چه قدر زود اومد!
قدومش گلباران
چه دیر میفهمیم که زندگی همان روزهایی بود که زود سپری شدنش را آرزو میکردیم...!
مثلا... دلمو به دست آورد!
مثل همیشه پیچوندم....
با دروغاش،یا نه ...
جوری حرف زد که انگار من بدهکارم
برام مهم نیست که کی این پست رو میخونه...
غریبه، آشنا... فرقی نمیکنه
چی فکر میکنه،اصلا به من ربطی نداره که مردم چیفکر میکنن... حتی راجبه من....!
ولی دلم گرفته ازش ...به حرفایی که میزنه شک دارم... دلم میخواد منظورشو بفهمم... ولی نمیشه از ته ته قلبم دوسش دارم اما اون باور نداره منم تصمیم دارم مثل خودش رفتار کنم... اما خیلی سخته باید پا رو دلم بذارم میدونم که الان همتون فکرتون رفته سراغ رفیق و... نه ما این کاره نیستیم ...
اصلا کی گفته که دوست داشتن یا عشق فقط مخصوص جنس مخالفه؟؟؟
البته میدونما کلا این عشق بااون یکی عشق فرق میکنه...
فقط تنهام...
تنها تر هم میشم چون قراره پا رو دلم بذارم....!
سلام
از بابت تاخیر واقعا متاسفم...
اما ... اگه از یکی که میمیری براش دلت بگیره، دلت بشکنه و نتونی بهش بگی چیکار میکنی؟؟
ytikfuyuyuk!!!!!!!!!
هیشکی نباید بیاد بگه زنده ای یا مرده؟؟