نمیدونم چرا باز..
نه اصلا بیخیال بعضیاتون (مثه رهگذرخسته(ممل)،تلاله،علی اکبرو...)گفتید چرا حال و هوای اینجا مثه اولا نیست...
جوابش واضحه چون این مینا اون مینا نیست...
اون مینا تو اون شرایط اون جوری مینوشت
این مینا تو این شرایط اینجوری...
البته بد هم نشده
تازه الان که خیلی هم خوبتر تر شده.....
درهرحال منم بدم نمیاد از حالات قدیمم
از اون روزایی که تا دست به قلم میبردم میتونستم بنویسم...
نه از خودم و دور و برم
از خدا و معجزه هاش
معجزه هایی که اونقدر واسمون عادی شده که فکر میکنیم قانونه...
مثه...شکفتن یه گل
گریه ی بچه ....
و و و ...
خدا غریب مونده...
ما هم غریب موندیم
لعنت به این فاصله ها که توانایی ندارند ما رو به هم برسونن..
سر فاصله ها رو گرم کنیم خدا خودش آغوششو باز میکنه...
اینا خطاب به خودمه..
واسه آروم شدنم
واسه برگشتن گرما به دستام...نمیدونم از ظهر تا حالا چرا دستام مثه یخ فریزر سفید و یخه!!!!
انگار مردم...
یکی بزنه تو صورتم
من زنده ام؟؟؟