بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

داستان ما

 ق.ن:واقعا فکر میکنی اون میتونه کمک کنه؟مثه خودته...نشنیدی چی گف...؟تقصیرمن شد آخرم 

دل منم دیوار داره ...دیواری که کوتاه تر از اون نیست... 

 اما خب خداروشکر بنایی یاد گرفتم دیگه مشکلی نیست!‏  

 اله من واسه نشاطم شکرت ... 

 فدای بزرگیت خوشحالم خوشحال....  

تجربه تلخ زیاد دیدم اما از هیچ کدومش پشیمون نیستم چون...  

بلخره شنیدم صداتو...فهمیدم یه گوشه از حکمتتو... 

 

پ.ن:فقط مونده قاب عکست رو دیوار که دیگه تعلق خاطر خاصی نیست میخوای بیا بردار... 

هرچند فقط یه عکس نیست خاطره های خوبی رو تداعی میکنه... 

همین موند ازت برام  

فقط همینو میخوام  

برو...