بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

الهی شکرت

خدایا شکرت... 

 

قبلنا این قدیمیا خیلی پایبند آداب و رسوم بودنا... 

حالا الان به زور دگنک(!)باید بیاریشون سر سفره... 

بعد از چیدن سفره و گذاشتن عضو جداناپذیرش (دیوان حافظ)همرو نشوندم سر سفره .... 

 

و هرکی مشغول یه کاری شد  

یکی قرآن می خوند یکی حواسش به دست بابابزرگ بود که ببینه چقد عیدی قراره بگیره یکی درحال ناخنک زدن به شیرینی و یکی هم به ثانیه شماری تلویزیون خیره شده ... 

منم حافظ به دست دعاهامو زیرلب مرور میکردم...نمیدونم چی شد که آخرشم دعا برای خودم یادم رفت... 

اما همه ی همه رو یاد کردم.... 

الان سبکم سبک سبک... 

و

سال نو میشود...  

اولین سالی که با شروعش دلم لرزید و اشکم... 

 

حافظ هم مثل همیشه گل کاشت واقعا گل کاشت...  

سحر به بوی گلستان دمی شدم درباغ 

  که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ 

به جلوه ی گل سوری نگاه میکردم  

 که بود در شب تاری به روشنی چو چراغ 

چنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور 

  که داشت از دل بلبل هزارگونه فراغ 

گشاده نرگس رعنا زغیرت آب از چشم 

  نهاده لاله ی حمرا به جان و دل صد داغ 

زبان کشیده چو تیغی به سرزنش سوسن  

 دهان گشاده شقایق چو مردم ایاغ 

یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست  

 یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ 

نشاط روز جوانی چو گل غنیمت دان 

  که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ

 

خلاصه امروز میبایست (!)تمام لذت را میبردم از نوروزی چه دید و بازدید چه چه چه ... 

و خداروشکر خیلی خوش گذشت و خیلی خوب شروع شد خصوصا اینکه بعد تحویل رفتیم پیش شهدا... 

از فردا من بدبخت باید همه چیو بذارم کنار... 

درس  درس درس... 

همیشه نشاط رو همسایه ی دلمون نگه دار خداجون!

نظرات 1 + ارسال نظر
علمدار چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:30 ق.ظ http://mahdi313t.blogfa.com

سال نو مبارک.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد