بسم الله نور
مثل هرشب....
کمی غلت میزنم و پتو را تا زیر گردنم بالا میکشم...
برای لحظه ای چشمانم را میبندم و تمام آنچه را که در ساعات بیداری ام گذشته مرور میکنم...
خوشایند ها منتقل میشوند به صندوقچه ی دل و ناخوشی ها تقدیم به باد فراموشی...
آنگاه چشمانم را سبک تر از همیشه باز میکنم و خیره می شوم به صحنه ی تازه ی همیشگی!
ماه در قاب پنجره ی اتاقم مثل هرشب بیدار است...
چشم می دوزم به مهتاب امشب و باز یادم میآید شبهایی را که چشم می دوختم به مهتاب ...
یاد شبی که با ماه از او گفتم ...
یاد شبی که با ماه از او گله کردم ...
یاد شبی که با ماه به جای او حرف زدم و ...
یاد شبی که...
اگر نبود این ماه ماه من چه کسی میشد گوش شنوای درد دلهایم ؟!
با خودم فکر میکنم چند نگاه خسته... چند نگاه منتظر... چند نگاه عاشق...
الان و در این لحظه چشم به ماه دوخته اند و
ماه حواسش پی کدام یکی است؟!
با خودم فکر میکنم آخرین روزهای سال میگذرند و سال نو میشود...
یادم می آید از آرزوهایی که رسم است بر سر سفره ....
با ماه میگویم از آرزوهایم....
میگویم ...
جای شکرش باقیست که امسال آرزوهایم حساب شده تر است...
چیزی آرزویم نیست...کسی را محصور آرزویم نکرده ام...فقط....
روزگار خوش میخواهم برای همه...
حتی ....حتی ...حتی....
آرزوهایم بزرگ تر شده اند انگار ...مثل خودم...
پلکهایم سنگین میشوند و هر از چند گاهی روی هم می افتند اما یک چیز مانده ...
کاش هیچ کس آرزوی هیچ کس نباشد...
این تنها آرزوی من است
سلام.منم روزگار خوش میخواهم برای همه...
البته چه بخواهی و چه نخوهی بعضیا آرزوی بعضیای دیگه هستن.
لذا من آرزو می کنم هر کسی که آرزوی کس دیگری شد دیگری هم آرزویش او باشد.یعنی به عبارتی آرزویی دوطرفه باشه.
آره اینجوری بهتره باز
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
سلام مینا خانومی
سلام