نمیفهمم چه مرضیه که وقتی هشت تا بخیه تو دهنته ....
تازه یاد نگفته های فوری می افتی....
یکی که دو ماهی هست ازش بی خبری زنگ میزنه و ....
کلی چیز قشنگ میبینی که میخای از ذوق داد بزنی....
ولی....
آخه سری که درد نمیکنه رو که .....
شفام داد؟!
تازشم ما کمپوت میخوایم ...
نبود؟!
گناهکی...
منو میگی؟
اوهوم
دلت کمپوت می خواد
بیشتر از اون گریه میخوام...