بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

خودم و خودت۱

بسم الله

خداجونم سلام 

امروز چه طور بود تو خونه ی من بهت خوش گذشت ؟ درسته هنوز کاملا مرتب نشده ولی خوب شما به بزرگی خودت ببخش 
میگم ها می خوام از حالا به بعد که شدیم همخونه ی هم هوای همو بیشتر داشته باشیم آخه امروز خیلی بهم خوش گذشت میدونی با تو که هستم کمبود هیچ چیزو احساس نمیکنم چون همه چیز رو دارم کم تر دلگیر میشم چون یه همدرد دارم 
خداجونم بیا یه قولی بدیم هیچ وقت همدیگرو تنها نذاریم حتی تو بد ترین شرایط تو هم کمکم کنی که اگه شیطون خواست بیاد مهمونی یه جوری بپیچونیمش باشه؟
.............................................................................
دستت درد نکنه خیلی حال دادی چه جوری با خدا صحبت کردی که دعوتمو قبول کرد؟ مثل همون موقع ازش خواهش کردی که می خواستی بری خونش مهمونی؟ شک ندارم آخه تو رو پذیرفت الان هم منو قابل دونسته
...............................................................................
خدایا یه تشکر حسابی ازش بکن یواشکی هیشکی نفهمه بهش بگو خیلی دوسش دارم 
خیلی ماهه اصلا خودت میدونی اینا رو اگه ماه نبود که نمیبردیش پیش خودت!
...................................................................................
راستی یواش یواش سر صحبت رو باز کن بهش بگو .......... نه الان خیلی زوده می ترسم فکر کنه پررو شدم تو چی فکر میکنی ؟ اصلا هر وقت وقتش شد خودت بهش بگو 
چرا خودم نمیگم ؟ آخه تو گفتن خودتو با من یکی می کنی؟؟؟ اگه تو بگی بهتره بهش بگو من دعوتش میکنم البته اگه اجازه بدی .
 ولی گفتم که هنوز خیلیییییییییییییی زوده 
.............................................................................
می خوام باهات صمیمی شم دوست دوست یه طوری که دیگه هیچ کس و هیچ چیز نتونه جدامون کنه کمک می کنی؟ خیلی حرف دارم که هنوز زوده برا گفتن بیا با هم بسترشو فراهم کنیم . خوب امروز چه قدر از دستم حرص خوردی جون من بگو
..................................................................................
راستی حواست هست؟ گفتم هر وقت اشتباه کردم بزن پس گردنم آبروم پیش هم خونم نره 
....................................................................................
خوب داشتی می گفتی ............... ای وای پس چرا تلنگراشو نفهمیدم 
.................................................................................

می گم ها خیلی پررو شدم فقط اگه خواستی بزنی محکم بزن آخه مثل اینکه امروز چند جایی سوتی دادم!

ادامه دارد...






نظرات 9 + ارسال نظر
خلیل پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:06 ب.ظ http://khalil-khoshrou.blogsky.com

سلام چون از دل بر امده بود دلنشین بود.

علی اکبر پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:47 ب.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام
خوبی؟
یه جورایی بهت حسودیم میشه .. انگار خیلی با خدا نداری..همه یهجورایی با خدای خودشون رفیقن ولی رفاقت تو دوست داشتنیه ...نمیدونم چرا حس خوبی بهم دست داد وقتی داشتم این پستت رو میخوندم .. میخوام منم امتحان کنم ..میتونم . نه؟
حالا این خودش کیه که قراره خدا از قول تو بهش بگه دوستش داری؟
انگار دارم خیلی کنجکاوی میکنم...
موفق باشی

همه میتونن با خدای خودشون خلوت کنن
تازه خدا قراره به همون رابط من و خودش که یه شهید گمنامه پیغاممو برسونه دیگه!

خلیل خوش رو جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:45 ق.ظ http://khalil-khoshrou.blogsky.com

سلام ...

هیچ وقت اینطور فکر نکنین رابط هر انسانی با خدا دل و فطرت الهی خودشه.

درسته ولی شاید بهتر باشه با یه آبرودار جلو بریم

محمدرضا جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:52 ق.ظ http://www.mamalijoon.blogfa.com

سلام...
کاشکی منم میتونستم اینقدر ساده با خدا حرف بزنم........
نمیدونم شاید چون ازش دور شدم فکر میکنم نمیتونم ولی همین که حرفای تو رو میخونم احساس میکنم که شاید منم بتونم.......
منتظر ادامه اش میمونم...

هر کسی میتونه با خدا حرف بزنه فقط اگه به صدای قلبش گوش کنه

محمدرضا جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:55 ق.ظ http://www.mamalijoon.blogfa.com

دستت درد نکنه خانوم دکتر حالا که اینطوری بهم گفتی با خیال آسوده و بدون استرس میمیرم!!!!!!!!!!!!
واللو در مورد تو بین من و روژان که هیچی نیست ولی با حنا یه بار حرف یکی شد به اسم تبسم ولی فکر کنم تو نباشی!!!!!یعنی سو تفاهم شد!!!!!
جون گودی خانوم دکتر یهو بیمارتو ول نکنی بری که دم آخری بهت احتیاج داره!!!!!!!!

علی اکبر جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:58 ب.ظ http://www.hamshahrijavan.blogsky.com/

سلام
مطلب قبلیت رو خوندم...
کاش ما هم یک رابطی به غیر از چیزهایی که در وجودمون هست داشتیم ..
شاید یکم بهمون جرات میداد تا واسه حرف هایی که شاید نتونیم و رومون نشه بگیم ..کمکمون میکرد.
برام جالبه که تو داری با کسی ارتباط برقرار میکنی که قراره رابط تو و خدای تو باشه..
ولی گذشته از این حرف ها خدا ما رو تنها آفریده و فکر کنم تنهایی رابط بهتری باشه..
فقط خودمو خودش ..
موفق باشی

شاهین شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:25 ق.ظ http://www.3marholor.blogfa.com

سلام
کار با اپرا چطوره ؟
بنظر می رسد از وبگذر استفاده نمی کنید می توانید مشخصات بازدید کننده ها را ببینید
این پست را دیروز خوانده بودم علت اینکه نظر ننوشته بودم این بود که داشتم نوشته ها را تجزیه تحلیل می کردم آخه من مثل شما استعداد زیادی ندارم
هنوز هم فکر می کنم ارتباط با خدا نیاز به رابط نداشته باشد آخه طبق آیه قران خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است علاوه بر این هیچ رابطی نمی تواند نظرات و حرفهای ما را بطور کامل و صحیح انتقال دهد.
بکار بردن جمله <<راستی حواست هست؟ >> شاید جالب نباشد.
ببخشید اگه جملاتم به نظر انتقادی می آید
موفق باشید

سلام
ممنون از انتقاداتون
من جمله ی راستی حواست هست رو به خدا نگفتم که ! به همون رابطم که شهید گمنامه گفتم
تازه رابط نه یه جور نیروی کمکی

یاس شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ق.ظ

چییی میگی؟!!!
من که همش اینجام
اگه اون یکیو ببینی نمیگی اینجا خاک نشسته!

دغدغه شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:01 ب.ظ

بابا ای والله
چقدر خوب داره خدا جوابتو میده!
خیلی مواظب این رابطت باش
میدونی که شیطون برا این رابطه ها نقشه‌ها می‌کشه!!!!
نقشه‌هاشو نقش برآب کن!
اوج رابطه‌ها همین شبای قدره قدر این قدر رو بدون!
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد