بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

عروسک گردون من!

اون روزی که با دستای خودم یه عروسک چوبی درست کردم ،یه حس دیگه داشتم ،حس می کردم این عروسک فقط وفقط مال خودمه ،صاحبشم ،مالکشم،خالقشم ! 

حواسم بود دست هر کسی ندمش ، مواظبش باشم تا کسی چپ بهش نگاه نکنه اما این مراقبت کجا و مراقبت تو کجا؟؟؟ 

تویی که کل جهان رو با دستای خودت ساختی همون روزی که حس تازه ای داشتی !  

تو هم دلت نمی خواد عروسکات خراب بشن مواظبشونی نمی ذاری کسی بهشون چپ نگاه کنه ، چون مال خودتن صاحبشونی، مالکشونی ، خالقشونی  

ای خدا تو یه روزی همه ی ما رو با دستای مهر خودت خلق کردی و به هر کدوم جا و مکان دادی ،همه ی ما صاحب داریم ، جا و مکان داریم پس چرا بعضی وقتا احساس تنهایی و غربت می کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
محدثه یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:43 ب.ظ http://rayeheyedoost.blogsky.com

حس اینکه آدم صاحب داره خیلی حس خوبیه !!:)

[ بدون نام ] یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:22 ب.ظ

سلام متن خیلی قشنگی بود.
راستی خوبه در مورد مادربزرگت هم مطلبی از حس قشنگت بذاری و بخوای که برای شادی روحش فاتحه هم بخونن.
نظرت چیه؟
موفق و پیروز باشی.

باشه فکر خوبیه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد