بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

تار عنکبوت دیدی؟ افتادم توش...

آدم زبون نفهم؟؟؟؟ 

دیدی؟؟! 

اگه ندیدید به این آدرس مراجعه کنید یا با این شماره تماس حاصل فرمایید.... 

آدرس:قبرستون ُسه راه مرده شور خونه سر قبر من 

تلفن:یادم نیس  

تو عمرم اینقد از کسی کفری نشدم.... 

فک میکردم فقط من به فکر خودمم....نخیر....  

زهی خیال باطل   

گوییا در خواب پنبه دانه میخوردیم....

(نکته ای با جناب خوده خودم... 

سست عنصر نبودیم این شد ...تازه بهت گف لهیده چرا نویاد پوکیده....!  

تو انتخابه خانوم جونا باید تجدید نظر کردا.....لاقل واسه ما) 

راستی : 

امروز فهمیدم امپریالیسم یعنی چی؟ 

حالا دیگه با چه سوالی سر خانوادرو بخورم؟؟؟ 

(درس خوندنای مارو ببین تو کتاب پارسالمون داشتیم معنیشو...تو دورم فهمیدم...اصلا یادمم نبوده...)

خرس حیوان نجیبی ست؟

حالا مثلا واسه چی به خودم میگم آدم نمیفهمم... 

عینهو چی میخوابم پا که میشم  بد و بیراس که نثار خودم میکنم... 

البته خسته بودم خیلی... 

آخه خیر سرم این علوم اجتماعی خوراکه منه و فوله فولم  

جو گرف منو تا ظهر تمومش کردم کلی هم تست زدم رفتم سر جلسه فهمیدم بله... 

درس هشتم هم که بنده تو عمرم لاشو وانکردم هس....! 

حالا کی درس داده خدا میدونه... 

خلاصه اطرافیان گرامی شرو به توضیح دادن کردن و بنده نمره را گرفتم... 

اما خب شوک وارد میشه به آدم یهوویی...! 

باز امروز برخلاف میلم  عمل کردم.... 

خدا بعدازظهر رو به خیر کنه... 

کاش حرفمو بفهمه و قبول کنه... 

آخه خب من به جا اون باید دلم واسه خودم بسوزه... 

کنکوریما میثینه خیر سرم....!

خدا من اومدم ...کجایی؟

از خودم بدم میاد وقتی میبینم اینقدر دمدمی ام... 

دو روز خوش دو روز ناخوش... 

وقتی خوشی همه چی هست اما وقتی ناخوش... 

نه صدای آروم نه حرف امیدوارکننده...حتی دیگه نوشتن اینجا هم آرومم نمیکنه... 

خدایا امروز صداتو شنیدم.... 

اینکه دوساله داری بهم میگی : 

منم اونی که دنبالشی کجایی؟ 

ندیدمت ُنشنیدمت... 

بعد سر تو غر زدم... 

کلا همه همینن  

اونی هم که میتونه کمک کنه ....دریغ میکنه...

به قول یه بنده خدا هیچ کس قابل اعتماد نیست... 

هیچکس 

و هیچکس همراه نیست جز خدا... 

بغضه داره میاد بالا  

....... 

... 

... 

.. 

دیگه ترکید...  

خدایا شکرت که لاقل اشکم باهام همراهه  

 غلام مردم چشمم که با سیاه دلی          هزار قطره بگرید چو درد دل شمرم

امید

چهار شمع به آهستگی می سوختند.درآن محیط آرام صدای آنها به گوش می رسید.  

شمع اول گفت: من صلح و آرامش هستم هیچ کس نمی تواند شعله مرا روشن نگاه دارد من باور دارم که به زودی می میرم.سپس شعله صلح و آرامش ضعیف و ضعیف تر شد و به کلی خاموش شد...

شمع دوم گفت:من ایمان و اعتقادم من برای بیشتر آدمها دیگر ضروری نیستم پس دلیلی ندارد دیگر روشن بمانم. سپس با وزش نسیمی ملایم خاموش شد.

  شمع سوم با ناراحتی گفت: من همانا عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم. انسانها مرا در حاشیه زندگی وارد کرده اند و اهمیتی به من نمیدهند آنها مرا فراموش کرده اند حتی به نزدیک ترین کسان خود عشق نمی ورزند. طولی نکشید که عشق خاموش شد .

ناگهان کودکی وارد اتاق شد سه شمع را دید و گفت: شما خاموش شدهاید همه از شما انتظار دارند که تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس شروع به گریستن کرد.

پس شمع چهارم گفت: نگران نباش تا زمانی که من اینجا هستم ما میتوانیم بقیه شمعها را روشن کنیم، همانا من امید هستم.

با چشمانی که از اشک شوق می درخشید کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.  

وای

خدا یا شکرت... 

اچوووو....(ببخشید)

خفقان

گاهی وقتا آدم دوس داره زل بزنه تو چشه طرف و بگه: 

به تو چه عزیزم.... ؟!

به اینجام رسیده بود که نوشتم وگه نه آپ امروزم نبود....

قده‌ آرامش وجودت مرسی....

تا به حال شده صدای یکی آرامش بهت بده؟ 

جوری که حتی وقتی داری صدای تپشه قلبتو واضح میشنوی .... 

انگار که دست بذاره رو قلبت و بگه....  

آروم باش! 

اون قدر حسه قشنگیه که نمیشه وصفش کرد... 

نمیدونم چرا ما آدما قدر خودمونو نمیدونم... 

بهش میگم صدات خیلی آرامش داره اما خودش نمیدونست.... 

شایدم میدونست... 

درهر صورت مهم اینه که ....  

ندیده تونست درکم کنه.... 

نه من دیدمش نه اون دیدتم!

مرسی خانومی ! 

مرسی ! 

.... 

... 

.. 

.

این ....جو. .... ری

سخته آدم برخلافه میلش عمل کنه ها....  

تا به حال خواب ماه را دیده ای... 

این که بیاید پایین 

ای.. 

     ن 

       جوری  

و دست بکشد روی سرت و .... 

 

من دیدم... 

خواب ماهو .... 

بالا رفتنشم دیدم  

                               ری 

                       جو 

                 این

من که بریدم...

عاقبتمون میشه این ... 

با خدا دعوا میکنیم که این چه سرنوشتیه... 

درصورتیکه نظام قضا و قدرش یه چیز دیگه میگه... 

قضای خودمونو خودمون میسازیم... 

از همون اول اولش... 

فقط چرا؟؟؟؟؟؟

فرار مغزها...

نمردیم 30 سالگی خودمونم دیدیم... 

دو ماهه مدرسه داره میگه برو اداره کارت  دارن 

حالا چی کار الله اعلم... 

رفتم با هزار بدبختی طرفو پیدا کردم... 

خانومه میگه:شما خانوم ....؟ 

میگم :بله 

-تحقیق شما رتبه آورده بوده فرستاده بودیم سازمان بعد اونجا واسه تشویق صداتون کرده بودن که جوایزو بدن...یهو دیدیم   ا شما که نیستی!من خودم رفتم جات گرفتم... 

حالا بفرمایید مبارک باشه 

 بازم از این تحقیقا انجام بدید... 

-ببببببببله! 

خیلی ممنون شرمنده فرمودید 

مدرسه هم که کلا بی خبر.... 

منم که هنگولیده تر... 

همینه فرار مغزا میشه دیگه... 

والله...! 

ها!

دانشگاه ملایر چشه مگه؟؟؟

بچه هم بچه های قدیم

اینم عاقبته بازی با بچه ها! 

مینا بیا جنگ بازی... 

باشه 

خب من میشم هیولای آتشین 

پس من چی؟ 

تو هم آدمی که من میام دنبالت بکشمت 

!!!!!!!!!!!!!!!!!! باشه(بچس دیگه گنا داره) 

توپ دیپ بدو  

بیا نه نمیتونی منو بگیری... 

حالا میخورمت 

اوخ اوخ  

میشه مثلا بزنمت؟؟ 

؟؟؟؟ای بابا 

... 

الانم که جا دستم کبودیده آخه چاقو تیز کن شمشیرش بود!!! 

اون موقه درد نداشت مگه بچه چقد زور داره خب؟؟؟؟ 

داغ بودم به خاطره امتحان حالیم نشده انگار! 

از قدیم میگن به بچه نباید رو داد!

خب همیشه که آدم موفق نیس!!!!

این بار دارم نا امید میرم سر جلسه ... 

چراشم خوب میدونم ... 

دیر شورو کردم... 

اما خب ... 

همه ی اینا میتونه تجربه باشه... 

تجربه هم خنده نداره!داره؟ 

پس وقتی کارناممو گذاشتم جلو خندتونو بگیرید.... 

آ باریکلا...

اووووف~!

زیر هشت 

آخیش راحت شدم.... 

اسمه فیلمه یادم اومد... 

راستی : 

تیتراژ پایانیش خیلی قشنگه نه؟!

باخود!

چقدر بیخوده که یه خوابه بد میتونه کل روزتو از این رو به اون رو کنه... 

اما من... 

بنا به تمرینات کثیره.... 

محکم تر از قبلم.... 

کوتاه نمیام... 

فقط... 

به این امید که.... 

اون یه خواب بود...همین... 

 ...!   

 

 

 

راستی:یه دلیله گنده واسه این که سر ظهر ! که از خواب پا میشی حالت عوض شه... 

شنیدن آهنگ فیلم ... 

اا هرچی فک میکنم یادم نمیاد.. 

همون که یه بچه داشتن سه روزش بود تو پارک از دست مامانش افتاد مرد... 

همون که سراسر بدبختی بود و هر قسمتش من یه جعبه دسمال کاغذی تموم میکردم 

یادتون اومد....؟