چه سر امتحانای نهایی
چه حتی کنکور...
ایییییین جوری گیر نکرده بودم بین درسا...
ینی دیگه دارم له میشم
شبا تا دو بیدار باشی
صب بعد نماز نخوابی
کتابای قطور 500 صفحه ای اونم روزی دوتا...
هر روز هفته بی وقفه!
هفت هشت صفحه نوشتن سر هر امتحان و آخرشم....
ینی تو بگو وقت نفس کشیدن...
ندارم...
الانم از سرخوشیمه که اینجام...
خدا به خیر کنه ترم رو...
ب.ن:با این وجود امروز یه دو ساعتی سوژه ی خوابگاه بودم...
زیر شر شر بارون تو حیاط نشسته بودم....!
بقیه هم از درس افتادن
آخه میخکوبه خل بازیه من شده بودن...
نا گفته نماند که درس فردا همونیه که فعال ترین دانشجوشم سر کلاس!
خیلی دوس داشتنیه ...بلدمش به نسبت !
بسه ه ه ه ه
کلی درس مونده...
ب.ن:کاش میدیدی لبخند حضرت باران را وقتی مجدانه و بی هیچ چشم داشتی درس میخوانی...
به روزم
چشم بی آب
یاعلی
توازپس سخت تراز ایناش براومدی ایناکه چیزی نیست خانوم