بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم
بهشت من

بهشت من

رفتن چه سخت است وقتی زمین چسبناک است و پاهایت از موم

فصل بهستان!

شکوفه ها.... 

آرام در آغوش برف خفته اند...

یا ابا صالح

از من گرفته اند تو را این گناه ها 

 پس کی تمام می شود این اشتباه ها؟ 

 یک لحظه دور می شوم از یاد تو ولی 

 تاثیر آن نمی رود از بین ماه ها 

 با این حساب سخت به بیراهه می رویم  

کی ختم می شود به تو این کوره راه ها؟ 

 بی تو غبار بر دل آیینه ها نشست 

 وقتش نشد به سر برسد درد و آه ها؟  

تا بلکه یوسف به سفر رفته عاقبت  

بیرون بیاید از دل تاریک چاه ها  

از شرم کارهای غلط آب می شویم 

 روزی که در نگاه تو افتد نگاه ها

سلاااام

دوستان! 

خدای من خداییه که هر وقت صداش کنم جوابشو میشنوم!  

(یادتونه پست قبلیمو؟!)

امروز استاد قبلیمونو دیدم!!!!  

دقیقا همین شکلی شدم 

فردا حدود ساعت 9-10شبکه سه برنامه داره!!! 

اون وقت امروز خبر دادن که فردا کلاس ساعت اول تشکیل نمیشه!  

من و این همه خوش شانسی ! 

پ.ن:درسته آرزوی کوچیکیه ولی خدای من کار به این حرفا نداره! 

دوسش دارم

استاااد! :(

اگه من دلم واسه استاد قبلیمون تنگ شده باشه باید کیو ببینم؟! 

-مسئول گروهو که خودش استادته!

تداعی آزاد

این که چی میشه که یهو دلم میخواد هرچی تو فکرمرو بریزم تو وبم خودش جای سوال داره... 

ادامه مطلب ...

ها؟

دو هفتس دارم رو مشق شبه!کلاس فلسفه تعلیممون فکر میکنم... 

این که فلسفه ی آفرینش من چیه؟! 

کلی حرف دارم اما...نمیشه جمش کرد... 

ینی واقعا فلسفه ی وجود من چی میتونه باشه؟!!

به همین سادگی ...

در هیاهوی زندگی دریافتم ؛ 

 چه بسیار دویدن ها که فقط پاهایم را از من گرفت 

 در حالی که گویی ایستاده بودم ، 

 چه بسیار غصه ها که فقط باعث سپیدی موهایم شد  

در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ، 

 دریافتم کسی هست که اگر بخواهد "می شود" و اگر نخواهد "نمی شود" 

خوش به حال میثم....

از پاسخ من معلمان آشفتند
وزحنجرشان هرچه درآمد گفتند
اما به خدا هنوز هم معتقدم
از جاذبه ی تو سیب ها می افتند

تا نا کجا

دغدغه های این روزای دلمو دوس دارم...

کوش شیطون کر

اون قدر زیاد که نمیدونم از کجا شروع کنم.... 

 از ۱۲ ساعت پشت هم خوابیدن و زابه راه کردن خوابگاه و ۱۱۸ توسط والدین جهت یافتن جنازه ی ما!

از اون راهپیماییه خاطره انگیز و انواع و اقسام حماسه آفرینی ها تا مشهد و انواع و اقسام شیطونیا... 

از ترکوندن بمب بدبو تو سرپرستی و جزو همکارای دانشگاه محسوب شدن! 

از کلاسای پنج شنبه جمعه و غذا رزرو نداشتن واسه یه هفته!  

تا الان که رو به قبله شدم جوری که  سه روزه از دانشگاه  افتادم! 

نمیشه گفت که چقدر خوشحالم و چقدر راضی... 

الهی شکر